خلاصهای از مقاله:
در این مقاله، بخش دوم مصاحبه با برایان چسکی، کارآفرین برتر آمریکایی را میخوانید. وی در این جا به معرفی ماجرای معروف شدن استارتآپ خود میپردازد. در ادامه خواهید دید که چسکی برای امور مدیریتی خود، از چه کسی الگوبرداری کرده است.
آنچه در این مقاله میخوانید:
- دیدگاه برایان چسکی درباره راه اندازی کسب و کار
- مفهوم شرکت در قرن 21 از زبان برایان چسکی
- ماجرای شهرت زودهنگام Airbnb چه بود؟
- چرا شکست میخوریم؟
دیدگاه برایان چسکی درباره راه اندازی کسب و کار
-: ماهیت Airbnb چیست؟ آیا شما خودتان را یک شرکت اینترنتی میدانید یا شرکت مسافرتی یا تجربهمحور یا چیزی بین اینها؟
+: به نظرم هر دو. شرکتی که مردم را در دنیای واقعی بههم پیوند میدهد. همان نقشی که سفر ایفا میکند. ما خودمان را یک شرکت فناوری مسافرتی نمیدانیم. یک چیز دیگر وجود دارد که من اسم آن را میگذارم نسل بعدی شرکتهای فناوری، شاید هم نسل بعدی شرکتها. شرکت ما هنوز خیلی جوان است و هنوز خصوصی هستیم. مسئولیت ما این است که الگو باشیم. من با سیاستمدارانی در واشنگتندیسی ملاقات داشتم. همه بر این باور بودیم که بیزینس باید به حل مسائل جامعه کمک کند. یعنی بخشی از راهحل باشد و نه بخشی از مشکل. بهنظرم اگر مدیرعامل یک شرکت سهامیعام باشید یا شرکتی که ریشه در سنتهای قدیمی دارد، به سختی میتوانید نیاز همه سرمایهگذاران را برآورده کنید. هیچ مدیرعاملی با این هدف که کوتاهمدت باشد از خواب بیدار نمیشود. یا این که فقط بخواهد منافع یک گروه را تأمین کند یا جامعه را در نظر نگیرد.
مفهوم شرکت در قرن 21 از زبان برایان چسکی
+: ما باید بیشتر در مورد مسئولیت خود بهعنوان یک شرکت فکر کنیم. این که شرکتی بسازیم که بعد از ما هم به حیات خود ادامه بدهد. اگر شما موسس یک شرکت باشید، آن شرکت مثل فرزندتان خواهد بود. شما نباید بیشتر از فرزندتان عمر کنید، بلکه فرزندتان باید بیشتر از شما عمر کند. معمولاً وقتی تصمیمهای بلندمدت میگیرید، آن تصمیمها درست هستند. تصمیم اشتباه این است که بیزینس خود را برای بلندمدت طراحی نکنید. همزمان باید کاری کنید که برای جامعه هم مفید باشید. ما در صنعت تکنولوژی باید به چیزی بیش از پیشرفت خودمان فکر کنیم. در آمار، نباید فقط بهدنبال درآمد، رشد و تعداد کاربران باشیم، بلکه باید به نقشی که در جامعه داریم هم توجه کنیم. همه ما باید به این فکر کنیم که چه مسئولیتی داریم. بهنظر من مفهوم شرکت در قرن 21 همین است.
مقاله پیشنهادی: ایده های جذاب برای راه اندازی سریع استارت آپ
ماجرای شهرت زودهنگام Airbnb چه بود؟
-: نظرتان در مورد شکست چیست؟ این سوالی کلیشهای است که از همه میپرسم. مثلاً پارسال همین سؤال را از جف بیزوس هم پرسیدم. بهعنوان یک مؤسس و مدیرعامل در مورد شکست چه نظری دارید؟
+: وقتی ما Airbnb را شروع کردیم، سه مشتری بیشتر نداشتیم. بنابراین اوضاع خیلی عالی نبود. اکتبر 2007 بود. پنج ماه بعد، دوباره سایت را راهاندازی کردیم که برای پوشش دادن جشنواره south and southwest بود. آن موقع، این کار خیلی نوآورانه بود. ما سایت را راه انداختیم و من فکر میکردم که قرار است بسیار موفق شود. من و هم اتاقیام، سایت را ساختیم، راه انداختیم، تبلیغات کردیم و دو مشتری جذب کردیم که یکی از آنها، خود من بودم.
-: دو نفر مشتری به عنوان مهمان؟
+: بله، بهعنوان مهمان. دو نفر رزرو کردند که یکی از آنها، من بودم.
-: چند میزبان داشتید؟
+: دو نفر. بله دو نفر. من هنوز اسم آنها را بهخاطر دارم. به این خاطر که وقتی دو مشتری دارید، میخواهید بدانید که هستند. این که آیا آدمهای بیشتری مثل شما وجود دارند. این دومین تلاش ما بود. تابستان 2008 تصمیم گرفتیم یک بار دیگر امتحان کنیم، یا حداقل فکر میکردیم که یک تلاش دیگر است. فکر کردیم که چه کار باید بکنیم. ما یک سایت مسافرتی هستیم و نمیتوانستیم کسی را پیدا کنیم که خانه خود را اجاره بدهد، چون کسی نبود که اجاره کند. بنابراین به این نتیجه رسیدیم که یک مراسم بزرگ برگزار کنیم. بزرگترین مراسمی که قرار بود تابستان 2008 انجام بشود، مجمع سالانه دموکراتها و جمهوری خواهان بود. در یک وبسایت دیدم که باراک اوباما در پورتلند اورگن، برای 70 هزار نفر سخنرانی کرده است. با خودمان گفتیم احتمالاً افراد زیادی هستند که میخواهند برای جلسه سالانه دموکراتها به دنور بروند. بعد سعی کردیم با CNN تماس بگیریم که البته جواب ندادند.
-: شماره تلفن داشتند؟
+: بله، آن موقع فکر کنم داشتند. بعد به نیویورکتایمز ایمیل زدیم و آنها هم توجهی به ما نکردند. در ابتدا، حتی به بلاگرهای محلی ایمیل میزدیم. حتی به دانشآموزان دبیرستانی هم ایمیل میزدم. اما هیچکس توجه نمیکرد. با این حال، در نهایت توجه روزنامهها را جلب کردیم و حدود صد نفر خانههای خود را برای اجاره گذاشتند. نیویورکتایمز درباره ما مقاله نوشت، چون در دنور خبرنگار داشت. بنابراین یک مرتبه خیلی معروف شدیم. در آخر، هفتهای 80 تا رزروی داشتیم. آخر هفته بعد به این نتیجه رسیدم که اگر همیشه از این نوع مراسم باشد، بیزینس ما رشد میکند.
چرا شکست میخوریم؟
+: اما اینطور نشد و برای مجمع ملی جمهوریخواهان، فقط چهار رزروی داشتیم. بنابراین خیلی موفق نبودیم. این پوشههایی که بچهها داخل آن، کارت بیسبال میگذاشتند را دیدید؟
-: هنوز هم میگذارند.
+: بله، پرسیدم، چون من خیلی قدیمی هستم. ما در آنها، کارت اعتباری میگذاشتیم. کاورهای کارت اعتباری داشتیم، چون تلاش میکردیم که برای شرکت سرمایهگذار پیدا کنیم. من با 20 تا سرمایهگذار صحبت کردم که میتوانستند ده درصد شرکت را به قیمت 150 هزار دلار بخرند و ما حتی ملاقات هم نکردیم. من ایمیلهایی که درخواستم را رد کرده بودند، نگه داشتم. اسمها را حذف کردم و در اینترنت گذاشتم. دفعه بعد که ایدهتان رد میشود، به این ایمیلها نگاه کنید. ما واقعاً ورشکسته بودیم. دهها هزار دلار بدهی کارت اعتباری داشتیم. اسم ما air bed and breakfast بود. تختخوابهای بادی فروش نداشتند. میدانم دارید به چه فکر میکنید. این که حالا که تختخواب فروش ندارد، چرا روی صبحانه تمرکز نمیکنید. صبحانه میتواند فروش بیشتری داشته باشد، اما قرار نبود که نیمرو دست کنیم. هیچکس، نیمروهای من را نمیخواهد. برای این مجمعهای سالانه، غلات صبحانه درست کردیم با تم اوباما. فکر کردیم اسمش را چه بگذاریم؟ گفتیم اسم اوباما حرف o دارد.
مقاله پیشنهادی: 10 دلیل اصلی شکست استارت آپ ها
-: اسمش را Obama o’s گذاشتید؟
+: بله. Obama o’s صبحانه تغییر کرده است.
-: بله من در دفترشان بودم و دیدم.
+: بعد از آن طرف، جان مک کین را داشتیم. این یکی، کمی سختتر بود. گفتیم چه اسمی برای غلات صبحانهاش بگذاریم؟ در ویکیپدیا جستوجو کردیم و فهمیدیم کاپیتان نیروی دریایی بوده است. گفتیم بله، البته که کاپیتان بوده است. جعبه غلات صبحانه را درست کردیم. با شرکتهای Kellogg’s و General Mills تماس گرفتیم و گفتیم یک ایده عالی داریم. فقط شما برای ما، صدهزارتا جعبه بسازید. آنها فکر کردند که ما بیماری روانی داریم. از ما خواستند که دیگر با آنها تماس نگیریم. ما هم تماس نگرفتیم. اما یک نفر دیگر را پیدا کردیم. یک نفر بود که در برکلی هم دانشگاهیم بود و یک کارگاه کوچک چاپ داشت. او گفت: «خیلی ترحمبرانگیز هستید، اما از ایده شما، خوشم میآید. من روی هزار جعبه برایتان چاپ میزنم.
-: با محتویات داخل آن؟
+: نه. من فکر میکردم که قرار است خودمان درست کنیم. اما نمیدانستم چطور. فکر میکردم یک تکه مقوای بزرگ را برمیداریم، تا میکنیم و با چسب میچسبانیم. به سوپرمارکت میرویم و از آنها، غلات فلهای میگیریم. البته قیافههایشان دیدنی بود. به خاطر دارم که چطور جعبهها را میچسباندیم. البته باید اسم آن را چسبسوزان بگذارند، نه چسب حرارتی. به این فکر میکردم که آیا مارک زاکربرگ هم برای آغاز فیسبوک جعبه غلات صبحانه میچسبانده است یا نه. البته که جواب نه است. اما اینطور بود که ما سرمایه شرکت را فراهم کردیم. حالا چرا اینها را گفتم؟ خواستم بگویم که جف بیزوس هم همین حرف را زده است. بسیاری از مواقع مردم شکست میخورند، چون زود ناامید میشوند. یادم میآید که میگفتم من این ایده عالی را دارم، اما میترسم یک نفر آن را از من بدزدد. یک نفر به من گفت: «نگران نباشید.» اگر ایدهتان خوب باشد، همه آن را رد میکنند. معلوم شد که این حرف درست بود. ایدههایی که همه فکر میکنند، خوب هستند، در واقع خیلی واضح میباشند و ایدههایی که واقعاً ساختارشکن باشند، در همان نگاه اول رد میشوند. بهنظر من، شکست یعنی ناامید شدن زود هنگام.
تا به حال به خرید محصولات فیزیکی از کارخانههای چینی با قیمت بسیار مناسب و فروش آن در یک مارکت پلیس بزرگ و جهانی مانند آمازون فکر کردهاید؟ بیزینسی که با آزادی از المان زمان و مکان مسیر یک کسب درآمد 24 ساعته و دلاری را برای شما فراهم میکند. هر چند کار آسانی به نظر نمیرسد اما اگر راهنمای جامع و گامبهگام در این خصوص وجود داشته باشد، مسیر خیلی آسانتر و سریعتر طی میشود. تماشای ویدیوهای معرفی کسب و کار آمازون شاید نقطه عطف زندگی و کسب و کار شما باشد. پس این پیشنهاد را از دست ندهید.
پاسخ به نظر