خلاصهای از مقاله:
در این مقاله، مصاحبه کوشا گودرزی با ارس را میخوانید که با دنبال کردن علاقه خود در مسیر دست یابی به موفقیت قرار گرفت. ارس معروف به D.J Bless، که معنای نهایت شادی و هیجان را میدهد در ایران، شیراز به دنیا آمد. مسیر زندگی، او را به خانه کنونیاش، در کشور کانادا هدایت کرد.
آنچه در این مقاله میخوانید:
- تجربه موفقیت حرفهای
- حرفه ای بودن در کار به چه معنی است؟
- شناخت علایق اولین قدم در یافتن شغل رویایی
- تاثیر دوران کودکی در انتخاب شغل آینده
- چگونه غرور و تعصب مانع پیشرفت در زندگی می شود؟
- در چه سنی باید مهاجرت کنیم؟
تجربه موفقیت حرفهای
همانطور که خود ارس میگوید، همیشه عشق خاصی به موسیقی و گیتار داشته است. تا این که در فوریه 2008، جرقه بزرگی در زندگی او میخورد. او در یک مسابقه بین المللی با 14 دی جی دیگر شرکت میکند و عنوان دوم را از آن خودش میکند.
از همان شب، آنچنان ورق برای او بر می گردد که پایش به صحنهها و جاهایی باز میشود که تصورش را هم نمیکرد. از همان سال به طور جدی وارد مارکت entertainment ایرانیان خارج کشور میشود و با ستارگان بزرگی، صحنه را در دست میگیرند.
حرفه ای بودن در کار به چه معنی است؟
کوشا گودرزی: ارس خیلی خوشحال هستم که این جا هستید. اولاً که ممنون از بودن شما.
ارس: ممنون از دعوت شما.
-: خواهش میکنم. ارس موزیسین، آرتیست، دی جی. دوست دارید با کدام یک از اینها شمارا صدا کنیم؟ کدام را در خودتان میبینید؟
+: اگر بخواهم صادقانه بگویم، خودم را نه موزیسین حساب میکنم، نه دی جی. دوست ندارم به خودم دی جی هم بگویم. به خاطر این که همیشه فکر میکنم افراد زیادی هستند که خیلی هنرمند هستند و اگر من اسم خودم را هنرمند بگذارم، کما این که افراد زیادی به من می گویند تو آرتیست هستی، از جمله هنرمندان بسیار خوبمان، ولی من دوست ندارم خودم را هنرمند صدا کنم.
چون آنها زندگی خود را تمام و کمال وقف هنر می کنند و به نظر من، آنها هنرمند هستند. از نظر من، کسی که زندگی خود را برای کاری صرف نکند، حرفهای به حساب نمیآید و نباید لقب آن کار را به او داد.
-: کاملاً متوجه شدم. من می دانم که شما یک بیزینس من هم هستید. شما کارآفرینی هستید و کسب و کاری را شروع کردهاید که شروع آن از 16، 17 سالگی شما بوده است. تصمیم گرفتید که این کار را بکنید و در آن مسیر قرار گرفتید.
+: تقریباً کمی دقیقتر است، ولی با این حال، باید این را بگویم که من حتی خودم را بیزینس من هم نمیدانم. در واقع بیزینس من کسی است که بیزینس انجام دهد و کار او در زندگی بیزینس کردن باشد.
من بیزینس نمیکنم، بلکه کاری که در زندگی دوست دارم را انجام میدهم، ولی راه بیزینسی بهتری را انتخاب میکنم. به همین خاطر است که باز هم به خودم عنوان بیزینس من نمیدهم. سوالی که میپرسید بسیار سخت است. چون هنوز هر کس که از من میپرسد، تو چه کار میکنی، نمیتوانم در یک کلمه جواب بدهم.
البته فکر هم نمیکنم لازم باشد. به خاطر این که خیلی از افراد دوست دارند که همیشه جوابهای تک کلمهای یا یک جملهای به دیگران بدهند. چون هم راحتتر است و هم زمان کمتری میبرد. وقتی شما فقط یک کلمه یا جمله می گویید، در را به روی انجام صحبتهای بیشتر میبندید.
وقتی شما میپرسید، «چه کارهاید؟» و من بگویم «من دی جی هستم»، این دیگر تمام شده و آخر صحبت است. یا من دکتر یا مهندس هستم. در ایرانیها این مساله پررنگتر است. بسیاری از ایرانیانی که نمیخواهند بگویند چه کار میکنند، جوابهای یک کلمهای میدهند.
مثلاً اگر بپرسید چه کار میکنید، جواب میدهند بیزینس. در صورتی که نمیتوان متوجه شد چه بیزینسی انجام میدهد. بعضی از ایرانیان مرتب سؤال میکنند تا طرف مقابل یک کلمه به جواب قبلی خود اضافه کند. به نظر من نباید همه انسانها در یک قالب تعریف شوند.
شناخت علایق اولین قدم در یافتن شغل رویایی
-: حالا من میخواهم در ادامه صحبت شما بگویم که نه تنها شما که به عنوان مهمان پشن تایم دعوت کردهایم یا شما را آرتیست میبینیم یا دی جی معروف در دنیا میبینیم، در عین حال میخواهم به شماربگویم که شما به قول انگلیسیها sweet talker یعنی خیلی خوش زبان هستید.
خوشحال هستم که تک کلمهای به ما جواب نمیدهید تا بیشتر بتوانیم راجع به خودتان و زندگیاتان و همین دنبال کردن علایق با هم حرف بزنیم. ارس چه شد که تصمیم گرفتید این کار را دنبال کنید؟ آیا پدر و مادرتان به شما نگفتند که باید دکتر و مهندس شوید تا موفق شوید؟
+: چرا گفتند.
-: جدی می گویید؟
+: بله. مگر میشود نگویند.
-: پس شما یک پسر ایرانی هستید.
+: مگر میشود. شما اهل خاورمیانه باشید، آنوقت پدر و مادرتان به شما نگویند که شما باید دکتر و مهندس شوید. اصلاً امکان ندارد.
-: از اولین روزی بگویید که گیتار به دست گرفتید و با موسیقی آشنا شدید.
+: من 13 یا 14 ساله بودم که پدرم مثل همه پدر و مادرهای ایرانی که درس برایشان مهم است معتقد بود که من و خواهرم باید علاوه بر این که درس میخوانیم، باید یک فعالیت غیر درسی را هم موازی با درس ادامه بدهیم.
من از بچگی اهل مطالعه بودم و هنوز هم هستم. من تمام وقت فراغت خود را در حال گوش کردن به پادکست هستم که همگی علمی و سیاسی هستند. 13 ساله بودم که پدرم گفت: «باید به کلاس موسیقی بروید. حالا کدام ساز را انتخاب میکنید؟»
پدرم شخصاً به ساز تنبک علاقه مند است، بنابراین گفت یا تنبک یا کیبورد را انتخاب کن. خیلی دوست داشت من را به کلاس یکی از این دو ساز بفرستد. بنابراین گفت یا برو کیبورد و یا تنبک.
-: یا دکتر بشو یا مهندس. شوخی کردم.
+: دکتر و مهندس شدن که در هر حال بود. این چیزی نبود که بخواهیم راجع به آن صحبت کنیم. من گفتم که میخواهم ساز گیتار را شروع کنم. اتفاقاً خواهرم ساز تنبک را انتخاب کرد.
او دو هفته یا دو ماه بیشتر نرفت. من در ایران ادامه دادم تا این که ما از ایران بیرون آمدیم. فکر میکنم این اتفاق در طول هشت ماه افتاد. یعنی وقتی من شروع به کلاس رفتن کردم، 8 ماه بعد به کانادا رسیدم.
تاثیر دوران کودکی در انتخاب شغل آینده
-: پس با دنیای موسیقی آشنا شده بودید؟
+: من در ایران به اصرار پدرم به کلاس رفته بودم. من اصلاً به موسیقی علاقهای نداشتم و هیچ هیجان و اشتیاقی نسبت به آن نداشتم. اتفاقاً به زور میرفتم. به طور کل، بچهها این طور هستند. اصلاً آدمها این طور هستند.
یعنی شما اگر بهترین چیز را حتی مجانی هم به یک نفر بدهید و بگویید باید استفاده کنید، طرف میگوید نمیخواهم. اما اگر به یک نفر بگویید باید سخت کار کنید تا به چیزی که خودت دوست دارید برسید، معمولاً آدمها به چیزی که بخواهند میرسند.
جرقه این که من درس را رها کردم و وارد کاری شدم که همه من را با آن میشناسند، یعنی entertainment، دی جی و show business، به سال 2006 باز میگردد.
هنر من از بچگی شعبده بازی بود. هر جا که میرفتیم پدرم با خودش یک سامسونت میآورد که در آن وسایل شعبده بازی من قرار داشت. در واقع وسایل شعبده بازی خودش بود که به من یاد داده بود با آنها کار کنم.
وقتی مهمانی میرفتیم، میگفتند وسایل شعبده بازی ارس را فراموش نکنید بیاورید. من 6 ساله بودم، همه پیر و جوان، کوچک و بزرگ مینشستند و من باید برای آنها شعبده بازی میکردم.
-: این کار را انجام میدادید و در آن عملکرد خوبی هم داشتید.
+: بله خدا را شکر، چون از همان بچگی خانوادهام با من همراهی میکردند. خانواده پدر من 9 نفر هستند که هر کدام بچههای خودشان را دارند، بنابراین در دورهمی هایی که فقط عمو و عمهها بودند، حدود 40 نفر گرد هم میآمدیم.
یک سالی است که هر کسی در کانادا از من سؤال میپرسد که «اهل کجا هستی؟». همانطور که می دانید این سؤال بسیار متداول است و همه میپرسند. به این خاطر که کانادا کشور بسیار مهاجر پذیری است و معمولاً وقتی با افراد صحبت میکنید و متوجه میشوند که کمی لهجه دارید یا رنگ پوستتان همانند مردم کانادا سفید نباشد، این سؤال را از شما میپرسند.
چگونه غرور و تعصب مانع پیشرفت در زندگی می شود؟
-: شما در جواب آنها چه می گویید؟
+: یک سال گذشته جواب من این بود: «من اهل کانادا هستم.» چون دیگر مرز برای من معنی ندارد. مرز بدترین دشمن انسان است و این موضوع به موفقیت شخصی هم وصل میشود. بدترین مشکل انسانیت، غرور و متعصب بودن است.
این دو مساله در فرهنگهای در حال رشد جهان که ما به آنها developing countries می گوییم، همان کشورهای جهان سوم یا در حال توسعه فوق العاده وحشتناک است. دلیل این که میخواستم مساله کره زمین و ارتباط آن با موفقیت شخصی را بگویم همین است.
روزی که ما یاد بگیریم و بتوانیم قبول کنیم که غیرت و متعصب بودن و غرور فقط باعث پسرفت میشود، پیشرفت خواهیم کرد. غرور و متعصب بودن همانند دو زنجیر است که به آن دو وزنه آویزان کرده باشند. هر انسانی در زندگی خود، گویا درون آب اقیانوس زندگی میکند. من اینطور به آن فکر میکنم.
وقتی به دنیا میآیید، گویا شما را داخل اقیانوس میاندازند، یعنی وقتی به دنیا میآیید، شما را داخل اقیانوس میاندازند و می گویند حالا شنا کن و راهت را پیدا کن ببین به جزیره میرسی یا نه. هدف شما برای رسیدن به آن جزیره باید این باشد که چطور خودتان را نجات بدهید تا به آن جزیره برسید.
حالا وقتی به آن جزیره رسیدم، میتوانم دست کسی که در ساحل دارد بالا میآید را هم بگیرم. میتوانم به او هم کمک کنم. اما شما تا وقتی پای خودتان را در خشکی نگذاشتهاید، هنوز نه میتوانید به بقیه کمک کنید، چون خودتان کمک لازم دارید و نه هنوز راه خود را پیدا کردهاید.
چطور میخواهید برسید؟ آیا شناگر خوبی هستید؟ آیا میخواهید سوار یک تکه چوب بشوید و با دستهایتان پارو بزنید؟ قطب نما پیدا کنید؟ اینها همه میشود درسهای زندگی که شما را چطور به آن جزیره برساند.
کسی که متعصب است و غرور دارد، گویی در این اقیانوس، دو زنجیر و دو وزنه بیست کیلویی به پایش بستهاند. نه تنها شما الان نمیتوانید خودت را به آن جزیره برسانید، بلکه این وزنهها شما را به زیر آب میکشد.
به خاطر این که وزنهها نمیگذارد که شما به درستی، به اطراف خودت نگاه کنید. در این صورت، نمیتوانید جزیره را ببینید و فقط به زیر آب میروید.
در چه سنی باید مهاجرت کنیم؟
-: پس شما، جزیره خودتان را پیدا کردید. کجا توانستید آن زنجیرها را از خودتان جدا کنید؟
+: وقتی که از ایران بیرون آمدم. البته نه به خاطر بودن در ایران. اتفاقاً نکته مهم صحبت من با دوستانم همین است. به آنها می گویم افرادی مثل ما که دو فرهنگه هستند، شانس بیشتری دارند. یعنی اگر چهارده پانزده سال اول زندگی خود را در یک کشور بودهاند، خیلی خوب است.
چون اگر شما 20 ساله باشید و از ایران خارج شوید، آن فرهنگ، روش زندگی و زبان در شما نهادینه شده است و دیگر نمیتوانید فرم قبلی را تغییر بدهید. شخصیت افراد تا سن 18 سالگی، همچنان در حال شکل گرفتن است.
در موضوع مهاجرت، به نظر من بهترین سن، برای انتقال فردی از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر بین 13 تا 15 سال است. در این زمان، شخصیت بچهها کمی شکل گرفته ولی هنوز به اندازهای سفت نشده است که به فرهنگ جدید نه بگویند.
برای مشاهده فایل ویدیویی این مصاحبه در یوتیوب، لینک زیر را دنبال نمایید.
برنامه پشن تایم ، مصاحبه با ارس - دی جی موفق ایرانی
دنبال نمودن شیوه زندگی و در واقع لایف استایل افراد موفق جهان، یکی از راهکارهای مهم برای پیدا کردن راه درست زندگی و کسب و کار می باشد. آشنایی با افراد موفقی که عملکرد آنها در زندگی، مورد علاقه شما می باشد، تصویرسازی شما از یک زندگی صحیح را بهتر و طی کردن مسیر پیشرفت و موفقیت را برای شما آسانتر می سازد. دقیقا همان نکته ای که در مجموعه برنامه های جذاب و رایگان هیروتایم به آن می پردازیم.
پاسخ به نظر