خلاصه ای از مقاله
در این مقاله بخش دوم مصاحبه عمرالعطار با مانیخوشبین را مطالعه مینمایید. این بخش به شکستها و تجربههایی که مانیخوشبین در بیزینس خود با آن مواجه شده است میپردازد.
آنچه در این مقاله می خوانید:
میلیاردری که از شکست نترسید
عمرالعطار: خب در چه مرحلهای به این نتیجه رسیدید که میتوانید کارتان را گسترش بدهید. همانموقع که آنقدر درآمد داشتید تا بتوانید کارمند استخدام کنید. چون خودتان گفتید که هر کاری میکردید مثل قدمهایی به سمت موفقیت بود و نمیدانستید که قرار است بعدآن چه اتفاقی بیفتد.
مانیخوشبین: بله. آن موقع معاون WWI یک ماشین Corvette نو داشت. همیشه کت و شلوارهای شیک میپوشید، 300 نفر کارمند داشت و این ایده نهایی را به من داد. به خودم گفتم این آدم حتماً یک مولتی میلیونر است و این برای من مثل بلیط به سمت استقلال مالی بود.
اما در هر حال سرنوشت، شما را به جاهای مختلفی میکشاند. مثل یک کتاب که همینطورکه پیش میروید نوشته میشود. یک بار که منتظر بودم همبرگرم آماده بشود، داشتم در رستوران تبلیغ فروش آجیل میکردم و یک آقایی سه تا بسته خرید. صبح روز بعد ساعت 7 که رفتم دفتر، دیدم پشت در منتظر من است.
او بازرس بهداشت اورنج کانتی بود. گفت من مجوز شما را ندیدم. گفتم چه مجوزی؟ گفت: شما دارید خوراکی میفروشید. خوراکی را بسته بندی میکنید. نمیتوانید بدون مجوز این کار را بکنید و من نمیدانستم که در این کشور اگر بخواهید محصولات غذایی را دوباره بسته بندی کنید و بفروشید باید مجوز داشته باشید.
او به من یک کتابچه بزرگ داد در مورد تمامی قوانین. شب آن را به پدرم نشان دادم او گفت: «فراموشش کن. اصلاً ما واجد شرایطش نیستیم.» مجبور شدم بیزینسم را ببندم. روز ناراحت کنندهای بود.
عمرالعطار: واو. آن موقع 21 سالتان بود.
مانیخوشبین: نه. نوزده سالم بود. فقط کمتر از یک سال بود که در آن کار بودم. بعد به یکی از مشتریهایم زنگ زدم که قبلاً خیلی از او آجیل میخریدم. اسمش روبن بود. مدیر Winston Tires در مونتوبلو بود. چون همیشه از مدرسهام در سندیهگو با ماشین میرفتم به مونتوبلو تا آجیل بفروشم.
مانیخوشبین و خرید پمپ بنزین
_: خیلی جالب است چون الان در اورنج کانتی هستیم و شما کل این منطقه را میرفتید و از صفر رسیدید به همه چیز در همین منطقه.
+: بله.
_: پس وقتی دارید در این خیابانها رانندگی میکنید خاطرات گذشته برایتان یادآوری میشود. از زمانی که بی پول بودید و الان که مولتی میلیونر هستید. چه حسی دارد؟
+: خیلی عجیب است. خیلی غیرعادی. در بولوار نیوپورت خانه برادرم بودم در costa mesa. همان جایی که ماشین داتسونمان را پارک میکردیم و زندگی میکردیم. همانجا بود که میرفتیم موز بخریم، چون از همه چیز ارزانتر بود.
بعضی وقتها که از آنجا با بوگاتی و رولز رویسم رد میشوم میبینم که آنجا هیچ فرقی نکرده اما من دیگر آنجا نیستم. بله بعد آن من زنگ زدم به روبن در ویسنتون تایرز و گفتم: «روبن مجبورشدم بیزینسم را تعطیل کنم بخاطر بهداشت و این چیزها.
الان دنبال کار هستم. نمیدانم چه کاری بکنم.» اوگفت: «به من زنگ بزنید. اگر بخواهی میتوانم سفارشتان را بکنم.» شب رفتم خانه و به پدرم گفتم: «میخواهم برای یک شرکت لاستیک کار کنم. چون یک مقدار پس انداز دارم اما نمیدانم با آن چه کاری انجام دهم.» حدود 20 هزار دلار پس انداز داشتم.
پدرم گفت: «دوستم به من گفته است میتوانیم پمپ بنزین بخریم.» به دوستشان زنگ زدند و همانشب آمد و گفت: «اگر 20 هزار دلار دارید میتوانم برایتان یک پمپ بنزین پیدا کنم.»
همان موقعی بود که پمپ بنزینها داشتند از مکانیکی به دیجیتال تبدیل میشدند و هر پمپ بنزینی که شرکتهای نفتی برای دیجیتالی شدن انتخاب میکردند، ارزشش دو برابر میشد.
یک پمپ بنزین متعلق به شرکت Mobil بود که در لیست تبدیل بود و مالکش نمیدانست و گفتیم برویم با او صحبت کنیم، شاید قبول کرد بفروشد و او قبول کرد و برای یک هفته بعد قرار تضمینی گذاشتیم به قیمت 160 هزار دلار و من داشتم یک پمپ بنزین Mobil میخریدم.
باید میرفتم به Rancho Cucamonga یک دوره آموزشی دو هفتهای در شرکت Mobil میگذراندم برای اینکه مجوز بدهند و هزینهاش هم 3500 دلار بود. یاد گرفتم که چطور مخزنها را اندازهگیری کنیم، مغازه خوراکی را چطور اداره کنیم و کارهایی از این قبیل.
مقاله پیشنهادی: هنر موفقیت و خوشبختی از زبان جان پل دوجوریای میلیاردر
دیدگاه مانیخوشبین نسبت به مسیر موفقیت
_: آن موقع میترسیدید یا نه فقط تلاش میکردید؟
+: اصلاً به هیچ وجه ترسی نداشتم، تشنه موفقیت بودم. فقط راه را به من نشان بدهید، راه درست را و من میدوم انگار که هیچ فردایی وجود ندارد.
_: شما هیچوقت نمیترسیدید یا اینکه اینطور بزرگ شده بودید؟
+: میدانید؟ ترس همیشه با آدم هست. فکر نکنم اصلاً کسی باشد که بگوید تا حالا از هیچچیزی نترسیده است. بالاخره آدم از یک چیزی ترس دارد. اما اگر انگیزه شما بیشتر از ترستان باشد، همیشه میتوانید به آن مسلط بشوید. به هر حال، ما رفتیم برای قرارداد تضمینی، 3500 دلار دادم و مجوز موبیل را گرفتم و به من یک تابلو دادند.
او یک متخصص وام استخدام کرد تا کارهای وام SBA را برایم انجام بدهد و متاسفانه آن فرد بدی از آب در آمد که سر خیلیها را کلاه گذاشته بود و آخر هم افتاد زندان. او پول من را برای پردازش وام و ارزیابی و این موارد بالا کشید و هیچکاری هم انجام نداد.
سه ماه بعد که دیگر امیدی به وام نداشتیم و فکر میکردیم باید پمپ بنزین را ببندیم، هیچ اتفاقی نیفتاده بود، طرف جواب نمیداد و تا آن موقع آن خانم کرهای که مالک پمپ بنزین بود فهمیده بود که قرار است پمپ بنزینش دیجیتالی بشود و از فروش منصرف شد و من هم همه 20 هزار دلارم را ازدست دادم.
_: که کل پس اندازتان بود؟
+: بله. همه چیزم بود. برایم ارزشش میلیونها دلار بود.
_: وقتی فهمیدید طرف این طور بود چه حسی به شما دست داد؟
+: هیچچیز. نوزده سالم بود.چهکاری میکردم؟ زنگ زدم به روبن گفتم آن قضیه کنسل است. یک کار میخواهم. او برایم یک کار جورکرد. یک سال برای وینستون تایر کار کردم.
مانیخوشبین: شکستهایتان را همانند موفقیتهاجشن بگیرید
_: آن ضرر را چطور تحمل کردید؟ چطور دوباره سرپا شدید؟
+: خب، خیلی ناراحت کننده بود. اولین ورشکستگیم بود. خیلی ناراحت کننده بود چون آن پول را با زحمت به دست آورده بودم. علیرغم تبعیضها آن پول را به دست آورده بودم. هزینه برای آن داده بودم. خیلی سخت بود.
اما به خودم گفتم: « شاید قسمت نبوده است . باید این را باور کنی، باید همه تلاشت را انجام بدهی با نیت خوب بروی جلو تا آنجا که میتوانی سخت تلاش کنی و اگر موفق نشدی، حتماً یک دلیلی برای آن وجود دارد. مطمئناً یک چیز بهتر در انتظارت است.»
مقاله پیشنهادی: آیا افراد موفق شکست خورده اند؟
_: عالی است و برای مخاطبهای ما خیلی مهم است که این تفکر را بپذیرند که وقتی مشکلات پیش میآیند به جای این حرفهای معمول که میزنند، ای وای چه شد بگویید چه نکته خوبی اینجا وجود دارد؟ چه سودی دربلندمدت برایم دارد.
+: دقیقاً و این بارها و بارها برای من ثابت شده است.
_: در مقیاسهای بالا و بالا و بالاتر. درست است؟
+: بله.
_: چون من مطمئن هستم الان که چندصد میلیون دلار سرمایه در مسکن دارید مواقعی بوده است که میلیونها دلار هم از دست دادید. درست است؟
+: بله. بزرگترین ضرر من 5 میلیون دلار بر روی یک برج بوده است. یکی از مستاجرهایم که نمایندگی بویینگ بود را از دست دادم در Clear Lake NASA.
_: وقتی 5 میلیون دلار ضرر کردید چه حسی داشتید؟
+: یک سیگار خوب کشیدم. میدانید باید شکستهایتان را هم مثل موفقیتهایتان جشن بگیرید و همه چیز یک درسی برای یادگرفتن هست. وقتی موفقیت کسب میکنید، شرکتی را میفروشید و هر چیز دیگری را، جشن میگیرید چون یک نقطه عطف مهم در زندگی است.
پس وقتی یک چیزی را از دست میدهید، آن هم یک درس است که هزینه زیادی برایتان داشته است، بازهم باید جشن بگیرید. اگر بهعنوان یک نشانه منفی به آن نگاه کنید، فقط از درون شما را میخورد و نکات قوت شما را محدود میکند.
_: و نکات منفی را تقویت میکند.
+: دقیقاً.
_: درست است.
یکی از رموز موفقیت مانیخوشبین
_: بسیار خوب، از آنجا دوباره شروع به پیشرفت کردید. آنجا شما پول از دست دادید. از کجا شروع کردید به بازسازی خودتان و دوباره بلند شدید؟ در وینستون تایرکار پیدا کردید؟
+: یک سال در ویسنستون تایر کار کردم. به سِمت مدیریت ارتقا پیدا کردم. البته راهم خیلی دور بود. ما در Garden Grove زندگی میکردیم و باید به مونتوبلو میرفتم و من خودم را با افراد موفق احاطه کردم و این هم یک رمز بزرگ موفقیت است.
شما محصول محیط اطراف خود هستید و باید دوستهایی داشته باشید که از شما بزرگتر و موفقتر باشند و من مثل اسفنج همه چیز را جذب میکردم، از اطرافیانم یاد میگرفتم. با یک نفر آشنا شدم که پورشه کروکی داشت.
به او گفتم: «من دلم میخواهد پورشه داشته باشم. کارتان چیست؟» گفت: «شرکت وام مسکن دارم.» گفتم: «یعنی در کار مسکن و وام هستید؟ چه جالب! من برای شرکت وینستون تایر کار میکنم.» او از ذهنیت و انگیزه و انرژیم خوشش آمد و گفت: «چرا نمیآیید برای من کار کنید و کارهای پردازش وام را انجام بدهید؟»
گفتم: «باشد.» مجوز مسکنم را گرفتم و پنج شش ماه با او کار کردم و فهمیدم چقدر میشود از وام پول درآورد چون پردازش وام که انجام میدادم کمیسیون زیادی میگرفتم.
بعد آن تلاش کردم که خودم یک شرکت وام مسکن راه بیندازم و فهمیدم که نیاز به دلال دارم و از طریق همین روابطم با یک نفر دیگر آشنا شدم که دلال بود اما خیلی باانگیزه نبود. چون پدرومادرش پولدار بودند، اما خب دلال بود.
به او گفتم مارک بیا با هم یک شرکت وام مسکن راه بیندازیم. من مجوز دلالی ندارم میتوانیم با هم 50-50 کار کنیم. گفت: «باشد» و من هم بیشتر دوندگیها را انجام میدادم.
_: اینجا چند سالتان بود؟
+: فکرکنم 21 سالم بود. سال 1992 بیست و یک سالم بود. و سال 1993 مجوزم را گرفتم.
_: و کل این مدت هدفت میلیونر شدن بود؟
+: بله. خانه بزرگ. درختهای نخل و ماشینهای کروکی.
رسیدن مانیخوشبین به رویاهای دوران نوجوانی اش
_: الان خانهای که دارید شبیه آن نقاشی که کشیدید هست؟
+: خیلی زیاد. داخل خانهام 11 درخت نخل دارم. نمای عالی، دوقواره، و وقتی ماشینهایم را جلویشان پارک میکنم دقیقاً مثل همان نقاشی است.
_: عالی است. یک سؤال دیگر . وقتی دارید در ذهنتان تصویر سازی میکنید یا آرزوهای خود را مینویسید چطور تثبیتشان میکنید یا فقط در ذهن است؟
+: 10 سال گذشته است و من هر روز اهدافم را مینویسم، اهداف روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه. هنوز لیست اهدافی که 25 سال پیش نوشتم را دارم. اینکه وقتی 67 ساله بشوم داراییم چقدر است.
یک سری اعداد و ارقام دارم. مثلاً اگر سالی ده درصد درآمد داشته باشم، یا این خانه را بفروشم، این دوتاخانه را بخرم، از این فرمول استفاده میکنم. خیلی جالب است. اسمش را گذاشتهام نتایج و یک چیز دیگردارم به اسم نتایج واقعی. چند سال است که انجامش ندادهام. اما هر سال ژانویه، نتایج واقعی را با نتایج سالهای قبلم مقایسه میکردم تا ببینم آیا در مسیر درست هستم یا نه.
_: باورنکردنی است.
+: بله. باید ذهنتان را در مسیر درست نگه دارید . باید دائم اهدافتان را بنویسید. چون اگر بخواهید به سطح یک میلیون دلار، ده میلیون دلار، 50 میلیون دلار برسید و ذهنتان با آن هماهنگ نباشد، نمیتوانید گامهای بعدی را بردارید.
توصیههای مانیخوشبین برای رسیدن به موفقیت
_:یک سؤال دیگر. افرادی که این برنامه را میبینند، این ماشینهای شگفت انگیز شما را میبینند و تأثیر زیادی که در بازار املاک داشتید، ممکن است ندانند که برای شما 3 دهه طول کشیده است که به اینجا برسید.
سی سال. آیا توصیه خوبی است که اهدافشان را بنویسند و به روشنی در ذهنشان حک کنند؟ برای کسانی که دنبال راه حل هستند، چه توصیه ای دارید؟
+: زندگی مثل سفر در جاده هست. بنابراین باید یک مقصدی داشته باشید. در زندگی خود میخواهید به کجا برسید؟ چه چیزی باعث میشود احساس خوشبختی کنید؟ به عقیده بعضیها پول خوشبختی نمیآورد.
برای بعضیها خوشبختی یعنی رضایت معنوی، سفر کردن، همانقدر پول داشته باشند که بابت اجاره خانه نگرانی نداشته باشند، اما میخواهند آزاد باشند و سفر کنند و واقعاً هم خوشبختند. ممکن است اگر به آنها یک بوگاتی مجانی هم بدهید قبول نکنند.
بنابراین هرکسی متفاوت است. برای من تمام این اهداف مادی به خاطر استیصال بود چون میخواستم مشکلات مالی نداشته باشم، چون بزرگترین مشکل ما مشکل مالی بود. اما الان عشقم ماشین است و برای آن ارزش قائل هستم. بنابراین مقصد زندگیتان را تعیین کنید.
اینکه میخواهید در زندگی به چه چیزی برسید. آیا اگر مربی یوگا بشوید احساس خوشبختی میکنید، یا میخواهید صاحب یک شرکت بشوید، یا میخواهید انقدر پول داشته باشید که بتوانید به خیلیها کمک کنید، یا سفر کنید، یا در لیست میلیاردرهای فوربز باشید. هرچیزی که میخواهید.
به نظر من هرکسی میتواند به هرهدفی که دارد برسد به شرطی که صبور باشد و نقشه راه داشته باشد.
تا به حال به خرید محصولات فیزیکی از کارخانههای چینی با قیمت بسیار مناسب و فروش آن در یک مارکت پلیس بزرگ و جهانی مانند آمازون فکر کردهاید؟ بیزینسی که با آزادی از المان زمان و مکان مسیر یک کسب درآمد 24 ساعته و دلاری را برای شما فراهم میکند. هر چند کار آسانی به نظر نمیرسد اما اگر راهنمای جامع و گامبهگام در این خصوص وجود داشته باشد، مسیر خیلی آسانتر و سریعتر طی میشود. تماشای ویدیوهای معرفی کسب و کار آمازون و مشاهده نتایج شگفتانگیز دوره آربی شاید نقطه عطف زندگی و کسب و کار شما باشد. پس این پیشنهاد را از دست ندهید.
ادامه این مصاحبه را در مقاله مانی خوشبین چگونه موفق شد بخوانید.
پاسخ به نظر