خلاصه ای از مقاله
در این مقاله بخش سوم مصاحبه عمرالعطار با مانیخوشبین را مطالعه مینمایید. این قسمت به روش بیزینس و سرمایهگذاری مانیخوشبین میپردازد.
آنچه در این مقاله می خوانید:
- ورود مانیخوشبین به بخش مسکن
- مبارزه مانیخوشبین برای حفظ اعتبار خود
- حس مانیخوشبین به درآمد یک میلیون دلاری
سرمایه گذاری به سبک مانی خوش بین
عمرالعطار: به نظرتان اشتباهی که اکثر کارآفرینها مرتکب میشوند چه هست؟
مانیخوشبین: بیشتر کارآفرینها پول درمیآورند اما دوباره سرمایهگذاری نمیکنند. خرابش میکنند. شرایط اقتصادی بالا و پایین میشود. وقتی اقتصاد افت میکند، این فراریها و لامبورگینیهایی که خریدهاند و پولشان را سرمایهگذاری نکردهاند باعث میشود در نهایت ضرر کنند.
عمرالعطار: پس شما وقتی داشتید پول درمیآوردید، یعنی وقتی شروع کردید به پول درآوردن در املاک، فورأ شروع به خرید چیزهای لوکس نکردید، صبرکردید. دقیقاً چه کاری کردید؟
مانیخوشبین: بله روش من این بود که همیشه پولم را دوباره سرمایهگذاری میکردم. مثلاً شما اگر یک گاو را بخرید، آنرا نمیفروشید، شیرش را میفروشید. از پول فروش شیر، کمی از پول آن را برمیدارید و مابقی آنرا یک گاو دیگر میخرید.
با سی درصد آن میروید آیپد،آیفون و هرچیزی راکه میخواهید میخرید. بنابراین ذهنیت من همیشه سرمایهگذاری دوباره بوده است. سرمایه تان را خرج نکنید. جریان نقدینگی را دوباره سرمایهگذاری کنید.
من به این صورت این همه سرمایه را جمع کردم. خیلی از کارآفرینها میروند به دنبال فراهم کردن سرمایه و وام زیاد میگیرند و وقتی بیزینسشان ضرر بدهد، خیلی برایشان سخت میشود و مشکلات مالی برایشان پیش میآید و بعضیهایشان ورشکست میشوند.
اما قانون من این است، هرکاری که انجام میدهی، پول دربیاور، در املاک سرمایهگذاری کن و صبور باش و هر زمان رکود رخ داد به خرید مسکن ادامه بده چون با خریدن پول درمیآوری. این را درکتاب اولی که نوشتم هم گفتهام که توضیح دادم چطور پول درآوردم.
ورود مانیخوشبین به بخش مسکن
_: وقتی کارتان در بخش مسکن را شروع کردید، آیا سریعاً به سودآوری رسیدید؟ دقیقاً چه زمانی موفقیت شما شروع شد؟ از پول کمیسیونهایی که میگرفتید فهمیدید که این دقیقاً همان کاری است که باعث موفقیتتان میشود؟ چه اتفاقی افتاد؟
+: میشود گفت که سال اولی که شرکت وام مسکن را باز کردم خیلی خوش شانسی آوردم و تبدیل شدم به وام دهنده اصلی یک خانه مزایدهای . سال 94_93، اورنج کانتی یک رکود بد مسکن را تجربه کرد و تعداد زیادی مجتمعهای مسکونی ساخته شده بود که فروش نمیرفتند و سازندهها به مزایده گذاشته بودند.
اسم شرکت REDC بود و آنها مرا انتخاب کردند چون من مناسب کارشان بودم و ده دوازده ساعت در روز کار میکردم، کت وشلوار میپوشیدم و کارهای وام را جور میکردم و خیلی سریع کارها را انجام میدادم و واقعاً سختکوش بودم.
نگاه مانیخوشبین به تفریح
_: هیچوقت حواستان از کار پرت میشد؟ مثلاً با تفریح و بیرون رفتن و اینها ؟ یا نه همیشه تمرکز روی کار داشتید؟
+: نه، همیشه تمرکزم برروی پول درآوردن بود. اول پول دربیاور بعدأ جشن و مهمانی و همان سال اول نزدیک به 300 هزار دلار کسب کردم. بیشتر آن از خانه مزایدهای. خیلی عالی بود. مرسدس خریدم. کتوشلوار سه تکه خریدم. برای اولین بار طعم لایف سبک زندگی میلیونر را تجربه میکردم.
هنوز میلیونر نبودم اما در آن سن، یعنی 21 سالگی، پول زیادی داشتم درمیآوردم. این کار را چند سال انجام دادم و نرخها بالا رفتند و بازارهای مالی افت کردند و با شریکم گفتیم یک مغازه ارزانی راه بیندازیم ویک مغازه 79 سنتی باز کردیم در سنتا آنا.
_: 99سنت نه 79 سنت.
+: بله. گفتیم یک کار متفاوت انجام بدهیم. خیلی شجاعانهتر. 79 سنت پلاس. اسمش هم گذاشتیم El Bodegon که به اسپانیایی میشود انبار. افتتاحش کردیم و خیلی موفق شدیم. 30 هزار دلار در ماه درآمد داشتیم. بعد گفتیم که تبدیلش کنیم به یک سوپرمارکت. چون اسپانیاییها عاشق خوردن هستند.
_: چون مشتری که داشتید و باید روی آنها سرمایهگذاری میکردید.
مقاله پیشنهادی: کار، پسانداز و سرمایهگذاری سه عنصر موفقیت در کسب و کار
مبارزه مانیخوشبین برای حفظ اعتبار خود
+: بله. بعد از یک سال تبدیلش کردیم به سوپرمارکت و خیلی هم موفق بود. بنابراین شعبه دوم هم افتتاح کردیم. قصد داشتیم که ده شعبه باز کنیم و بعد سهامی عام بشویم. 22 سالم بود و میخواستم یک شرکت سهامی عام داشته باشم و باز هم دست تقدیر.
یک فروشگاه زنجیرهای بزرگ به اسم Food 4 Less در Santa Ana کنار دستمان باز شد. بلافاصله بعد از افتتاح این فروشگاه، فروش ما 50 درصد افت کرد. چه کاری میتوانستیم بکنیم. نمیتوانستیم با یک غول رقابت کنیم. بعد از دوسال، از 30 هزار دلار درآمد در ماه، به 10 هزار دلار ضرر در ماه رسیدیم.
من هفت روز هفته را کار میکردم، خیلی سخت بود و خانواده و دوستهایم گفتند چرا اعلام ورشکستگی نمیکنید؟ و فروشگاه را نمیبندید؟ من اجاره بلند مدت داشتم. گفتم: «نه، اسم ورشکستگی را نیاورید این یعنی تسلیم شدن.» تا آن موقع فهمیده بودم که این کشور بر روی اعتبار بنا شده و من شرکت وام مسکن داشتم اعتبار تقاضا را چک میکردیم تا ببینیم تأیید میشوند یا نه.
فهمیدم که اعتبار همه کاره است در این کشور و گفتم: «مگر مرده باشم که اعلام ورشکستگی کنم.» با یک قیمت پایین سهم شریکم را خریدم. به پدر ومادرم زنگ زدم. آن موقع پدرم در اورگان کار میکرد و آنجا زندگی میکردند. تازه اخراج شده بود از کارش.
آمد پیش من زندگی کند. هشت تا کارمند را اخراج کردم و پدر و مادرم و برادرم را آوردم سر کار. هزینهها را کاهش دادیم و احیایش کردیم تا نقدینگی مثبت ایجاد کنیم. به این نتیجه رسیدم که تنها چاره کار، فروختن فروشگاه است. چون فروشگاه Food 4 less کنار دستمان بود کاری نمیتوانستیم بکنیم.
یک دلال کرهای و یک دلال هندی استخدام کردم و به آنها گفتم به شما کمیسیون کامل میدهم چون دو ملیت کاملاً متفاوت بودند. چون خیلی از ملیتهای متفاوت میآیند که پول نقد دارند و میخواهند یک بیزینس بخرند و شروع کردم به چاپ آگهیهای کل صفحهای بزرگ در روزنامهLa Opinión، که یک روزنامه بزرگ اسپانیایی هست در Santa Ana و کامیونهای پر ازهندوانه از مکزیک میآوردم و هر پوند ده سنت میفروختم.
نصف قیمت Food 4 Less تا مشتریهای آنها را برای خودم جذب کنم. به عنوان تبلیغی برای خودم. تقریباً فروشم دوبرابر شد اما همچنان درآمدم کم بود. در ظاهر خوب بودیم. شش صندوق داشتیم و مردم همیشه صف کشیده بودند.
بعد فروختمش به قیمت 285 هزار دلار بعد از یک سال و نیم. یک سال ونیم طول کشید. یادم هست هفت روز هفته را کار میکردم. دوازده سیزده ساعت در روزکار میکردم
صندوق را میبستم، پول را برمیداشتم، میرفتم به باشگاه 24 ساعته.حتی خانه هم نمیرفتم، میرفتم به باشگاه. پول را میگذاشتم در گاو صندوق و همینطور که بر روی تردمیل بودم با خودم میگفتم میفروشمش،میفروشمش، میفروشمش.
مانیخوشبین: تسلیم نشوید و به حرف دیگران گوش ندهید
_: در آن روزهای سخت چه چیزی به شما انگیزه میداد که ادامه بدهید؟ رویای درختهای نخل؟ آن رؤیایی که هیچوقت ضعیف نمیشد؟ چه چیزی بودکه شما را سر پا نگه داشت در حالی که بقیه تسلیم میشدند؟
+: بهترین قسمت برای من همان چالشش بود چون میدانستم از پس آن برمیآیم. میدانید وقتی به شما شک میکنند و میگویند: «اعلام ورشکستگی کن، دیوانه شدهای، نمیتوانی با یک غولی مثل Food 4 Less رقابت کنی.» و من میگفتم: «به من شک نکنید.»
_:به شما ثابت میکنم اشتباه میکنید.
+: بله. میدانید بعضی وقتها این حرفهای منفی به شما انگیزه میدهد .بله عالی بود. بعد از یک سال و نیم به قیمت 285 هزار دلار فروختمش. حدود 140 تا 180 هزار دلار بدهی کارت اعتباری داشتم و هر ماه 4 هزار دلار سود پرداخت میکردم.
در یک آپارتمان یک خوابه زندگی میکردم. خانه و ماشینهایم را بفروشم. یک لکسوس LS400 داشتم که آن موقع خیلی خوب بود و مجبور شدم همه را بفروشم تا خرجم را دربیاورم. بعد از یک سال و نیم همه چیزم را از دست داده بودم. دارایی خالصم منفی شده بود. تا اینکه سوپرمارکت را فروختم.
بعد پول را برداشتم. دسامبر 1998 بود که فروختمش و یک حساب e-trade باز کردم. چون میدیدم که دوستهایم دارند با خرید و فروش سهام صدها هزار دلار پول درمیآورند. زمان شکوفایی اینترنت بود. همه پول را بردم آنجا.
قرضهای کارت اعتباریم را ندادم. پول همه فروشندهها در سوپرمارکت را دادم. 180 هزار دلار برایم ماند که در e-trade سرمایهگذاری کردم. سپتامبر 1999 سرمایهام سه برابر شد و دوستهایم میگفتند همین است. مولتی میلیونر شدید. بعضی از دوستهایم هستند که از چاه های نفت دو میلیون دلار درآمد داشتند.
گفتم: «میخواهم پول را در بیاورم.» گفتند: «چه کاری میخواهید بکنید؟ دیوانه شدید؟» گفتم: «ببینید این بیشترین پولی است که تا حالا داشتهام و میخواهم در املاک سرمایهگذاری کنم.» در این مدت، صاحبخانهام که یک آقای پیر یهودی بود به من گفت: «شما منرا یاد خودم میاندازید وقتی که در 14 سالگی آمده بودم به اورنج کانتی یک دکه لیموناد فروشی داشتم.» و الان املاک زیادی داشت.
به من گفت: «شما بهترین مستأجر من هستید همیشه اجارتان را سروقت میدهید. میتوانید خیلی موفقتر از اینها باشید. چرا دارید انقدر سخت کار میکنید تا با Food 4 Less رقابت کنید.» گفتم: «گذاشتمش برای فروش.» گفت: «وقتی فروختید بیایید پیش من.» گفتم: «اگر بدهی کارت اعتباری و پول فروشندهها را بدهم دیگر چیزی برایم نمیماند.
بهتر است که پول را بردارم و همان کاری را انجام بدهم که دوستهایم انجام میدهند.» بنابراینeTrade، CMGI، AOl را خریدم. این شرکتها آن موقع سود هر سهمشان سه برابر بود. همین اتفاق هم افتاد و تا سپتامبر من سودم سه برابر شد.
80 هزار دلار را آنجا گذاشتم بقیه را برداشتم و رفتم پیش آقای ویلیامز، صاحبخانهام. او مرا با کارگزار اصلیش آشنا کرد و دو مرکز خرید به من معرفی کرد و من یکی را خریدم. 20 هزار دلار نقد دادم و آن ملک و دوتا خانه REO را در اورنج کانتی خریدم.
بنابراین با سه ملک شروع کردم، از پولی که از فروش سهام به دست آورده بودم. از آنجاکه همه به من میگفتند اعلام ورشکستگی کن. رسیده بودم به یک مرکز خرید و دوتا خانه که نشان میدهد اگر تسلیم نشوید و به حرف دیگران گوش ندهید در نهایت موفق میشوید.
_: این شد اساس و بنیان وضعیت فعلی شما؟
+: دقیقاً. شعار من این است که هیچوقت تسلیم نشوید. چون اصلاً حق ندارید تسلیم بشوید. من خودم ترجیح میدهم بمیرم تا تسلیم بشوم. موضوع این است که چقدر تشنه موفقیت هستید. دیگر بقیه داستان هم مشخص است. خانههای REO را خریدم. نورپردازی و فرش و رنگ انجام میدادم.
آشپزخانه را تغییر نقشه میدادم و 100 هزار دلار کسب میکردم و دیدم که چقدرپول درآوردن راحت است. خانههای بیشتری خریدم، آپارتمان خریدم. از پول نقدی که داشتم به نفع خودم استفاده کردم. بر روی ملکهایی که قیمتشان را چند بار پایین آورده بودند پیشنهاد میگذاشتم، میفهمیدم که فروشندهها مجبورند بفروشند.
قیمتهای خیلی پایین به آنها میدادم. از هر ده معامله یکی از آنها میگفت قیمت خیلی کم است و قبول نمیکرد اما باز هم خیلی زیر قیمت میخریدم. اما همیشه سریع از قرارداد تضمینی میآمدم بیرون، بعد از پنج روز یا هفت روز. سریع معامله را تمام میکردم.
اینها را که میخریدم کارم رونق گرفت و در عرض سه سال پولم رسید به ده میلیون دلار.
_: چند سالتان بود اینجا؟
+: سال 2004 یا 2005 بود یعنی 33 یا 34 سالم بود. اولین درآمد یک میلیون دلاریم را در سن 29 سالگی کسب کردم، سال 2001.
حس مانیخوشبین به درآمد یک میلیون دلاری
_: چه حسی داشتید که یک میلیون دلار درآمد داشتید؟
+: شگفتانگیز بود. همهاش میرفتم به عابر بانک و موجودیم را چک میکردم . اما الان دیگر پول برای من وجود خارجی ندارد، چون دیگر مثل اوایل روی پولم نمیخوابم. همهاش سرمایه است.
حتی با سیصد چهارصد میلیارد دلار هم که داشته باشید باید یک جا سرمایهگذاری کنید، املاک، سرمایهگذاری، صندوق سرمایهگذاری مشترک. هرکجا که خودتان تصمیم بگیرید پولتان را سرمایهگذاری کنید. برخلاف بعضی از این ورزشکارها که پولهایشان را روی هم میگذارند.
_: بله و خیلی از این ورزشکارها هم همین ماشینها را دارند و روی هم جمع میکنند. پس در سی و سه سالگی دارایی شما رسید به ده میلیون دلار. آنجا تشنگیتان بیشتر شد و خواستید بیشتر جلو بروید؟
+: تازه اول راه بودم. طعم موفقیت اعتیاد آور است. بعد به این نتیجه رسیدم که کالیفرنیا دیگر اشباع شده است، قیمتها بالا رفتند. سال 2004 بود. در اینترنت جست وجو کردم ببینم کجا، ملک سود بیشتری دارد و به هیوستون و آریزونا رسیدم.
آریزونا نزدیکتر بود. همین جا است. من و همسرم، البته همسر سابقم، تعطیلات آخر هفته رفته بودیم به Palm Spring و گفتم: الان که نصف راه را آمدیم. یک نگاه به لیست املاک انداختم تماس گرفتم وگفتم: «میخواهم این ساختمان اداری را ببینم.» دلال گفت: «باشد. میتوانم بیایم ببینمتان.» هر وقت رسیدید با من تماس بگیرید.
به همسرم گفتم شما بروید به اسپا و من هم میروم یک نگاهی به این ساختمان بیندازم. سوار ماشین کرایهای شدم، رفتم به آریزونا، ملک را دیدم. پیشنهاد قیمت دادم، برگشتم. وقتی برگشتم طرف به من زنگ زده بود و برایم پیغام گذاشته بود. روز بعدش ملک را خریدم.
فکرکنم 1.3 میلیون دلار پرداخت کردم. بازهم وثیقه ده روزه، همه پول را نقدی دادم. شش ماه بعد آن را به قیمت 1.8 میلیون دلار فروختم. آنها 1.7 میلیون میخواستند بدهند و من 1.8 میلیون میخواستم. 500 هزارتا پایین آمدم. سه تا شریک بودند که با هم بحث داشتند.
دوتایشان میخواستند منصرف بشوند. نقدینگی منفی داشتند. نمیخواستند پول بیشتری از دست بدهند. وام بزرگی روی آن بود. پس میبینید که همهجا فرصت هست فقط باید به دنبالش باشید.
مقاله پیشنهادی: کسب درآمد میلیاردی آنلاین
_: باید قدم اول را بردارید حتی اگر نیاز باشد که همسرتان را بفرستید به اسپا.
+: دقیقاً و من این کار را کردم و دیدم که درآریزونا فرصتهای بسیار بهتری هست چون ملک آنجا خیلی طرفدار دارد. همه عاشق کالیفرنیا هستند و شروع کردم به خرید ساختمانهای پزشکی. در عرض یک سال ساختمانها را فروختم تا آن موقع 20 میلیون دلار کسب کرده بودم.
بعد رفتم به هیوستون و آنجا هم ملک خریدم و تا 2007 نزدیک به 2.2 میلیون فوت مربع املاک داشتم و سال 2007 حدود 130 میلیون دارایی املاکی داشتم. یکی از عوامل موفقیت من زمانبندی مناسب بوده است و اینکه دچار حرص نمیشوم.
میدانم که بازار بالا و پایین میشود. خیلی از مردم احساسات خود را دخالت میدهند در این کار و وقتی بازار افت میکند تمایل به فروش ندارند چون نمیخواهند پول از دست بدهند.
_: کشتی در حال غرق شدن است، به جای اینکه بگویند یک دوره است و میگذرد.
+: دقیقاً و آنقدر صبر میکنند که مجبور بشوند بفروشند و همه چیز را از دست میدهند و وقتی قیمتها بالا میرود حریص میشوند و میگویند قرار است باز هم بالاتر برود.
_: بله، همان چیزی که با بیتکوین اتفاق افتاد.
شغل ایدهآل شما باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟ آزادی از المان زمان و مکان برای شغلی که انتخاب میکنید، چقدر اهمیت دارد؟ شروع بیزینسهای آنلاین آن هم در یک مارکت پلیس جهانی، یکی از شغلهای محبوب جهان است چون فرد را محدود به زمان و مکان خاصی نمیکند و زمینه کسب درآمد دلاری را فراهم میکند. جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص کسب و کار بزرگ و پرسود آمازون، پیشنهاد ما مشاهده ویدیوی معرفی این بیزینس و دنبال نمودن صفحه نتایج شگفت انگیز دوره آربی است.
ادامه این مصاحبه را در مقاله موفقیت به سبک مانی خوشبین بخوانید.
پاسخ به نظر