خدمات راه اندازی صفر تا صد بیزینس فروش در آمازون - برای تعداد محدود رزرو فرصت

مشاوره رایگان در تلگرام و واتساپ
مشاوره رایگان در تلگرام و واتساپ

مانی خوشبین مولتی میلیاردر ایرانی

توضیحات کوتاه :
مانی خوشبین یکی از ثروتمندترین و موفقترین ایرانیهای مقیم آمریکاست که با تلاش و پشتکار خود توانست از هیچ به آرزوهایش برسد. آرزوهایی که در دوران نوجوانی در قالب یک نقاشی ساده شکل گرفته بودند.

به اشتراک بگذارید

امتیاز شما به این مطلب

5

تعداد امتیازها: 11

  • 5k
  • 0
  • مدت زمان مطالعه 7 دقیقه
مانی خوشبین مولتی میلیاردر ایرانی

 

خلاصه ای از مقاله

در این مقاله، بخش اول مصاحبه عمرالعطار با مانی‌خوشبین را مطالعه می‌نمایید که به موضوعاتی مثل مهاجرت و بی پولی، تاثیر ورزش بر زندگی او و شروع بیزینس او می پردازد.

 

آنچه در این مقاله می خوانید:

 

شروع بیزینس مانی خوشبین در 14 سالگی

عمرالعطار: مانی ممنونم که اینجا هستید.

مانی خوشبین: باعث افتخار من است.

عمرالعطار: خواهش می‌کنم .خب برویم سر اصل مطلب. خیلی‌ها شما را  از شبکه‌های اجتماعی می‌شناسند و امپراتوری چند میلیون دلاری که ساخته‌اید را می‌بینند اما خیلی از مردم نمی‌دانند که شما از صفر شروع کردید درست است؟

مانی‌خوشبین: بله.

 

چگونه کسب و کار موفقی راه اندازی کنیم؟

 

نوجوانی‌مانی خوشبین و مهاجرت

_: تعریف کنید که قبل از اینکه این امپراتوری چند میلیون دلاری را بسازید، چه کاری  می‌کردید؟ کجا بزرگ شدید؟ کودکیتان چطور گذشت؟  از کجا شروع کردید؟  نقطه شروع کارتان کجا بود؟

+: من اهل ایران هستم و در سال 1984، قبل از اینکه 14 ساله بشوم، پدرم تصمیم گرفت که از ایران مهاجرت کند. دو هفته قبل از تولد 14 سالگیم، با 2000 دلار رفتیم به ترکیه، ویزا گرفتیم، آمدیم به آمریکا.

پدرم در Costa Mesa دوستی داشت که مالک یک پمپ بنزین بود و به او قول کار در پمپ بنزین داده بود، زدن بنزین برای مشتری‌ها. از فرودگاه لس‌آنجلس یک تاکسی گرفتیم تا خانه آنها  و فکر کنم به خانمش نگفته بود که قرار است شش نفر بیایند در خانه آنها زندگی کنند.

 

مصاحبه مانی خوشبین

موفقیت در زندگی

 

_: پس خیلی سورپرایز شدند؟

+: بله. اوضاع خیلی خوب پیش نرفت و شب دومی که آنجا بودیم صدای دعوایشان را از داخل آشپزخانه می‌شنیدیم و بعد آمد در اتاق و گفت خیلی معذرت می‌خواهم ولی باید از اینجا بروید و همسرم مشکل دارد و از این چیزها. بنابراین رفتیم به یک مسافرخانه. بعد از یک هفته پدرم فهمید که پولمان دارد تمام می‌شود.

به دوستش زنگ زد و گفت این درست نیست من بچه‌هایم را آورده‌ام اینجا و روی کمک شما حساب کرده‌ام. خواهرم شش ماهش بود و خیلی برای پدر و مادرم استرس‌آور بود.

_: معلوم است.

مانی‌خوشبین مالک جذابترین کلکسیون ماشینهای خاص و زندگی در ماشین

+:  دوست پدرم به او گفت می‌توانم یکی از ماشین‌هایم را به شما بفروشم. چون در پارکینگ پمپ بنزینشان ماشین هم خرید و فروش می‌کردند.گفت می‌توانم یکی از ماشین‌ها را به شما بفروشم تا حداقل یک چیزی برای رانندگی داشته باشید یا در آن زندگی کنید.

بنابراین رفتیم و یک استیشن داتسون را خریدیم که به مدت چند ماه تبدیل شد به خانه ما.

_: آن زمان 14 سالتان بود؟

+:  بله

_:  و در یک ماشین داتسون زندگی می‌کردید؟

+: بله

+:  شش نفر بودیم. نمی‌دانم ممکن است چند هفته بوده باشد نه چند ماه. وقتی در زندگی یک حادثه تلخ را تجربه می‌کنید ذهن ناخودآگاهتان بلاکش می‌کند، وقتی درد و رنجی را تجربه می‌کنید.

_: رقیقش می‌کند.

+: بله و خاطراتتان محو می‌شوند چون دردناک هستند و شما نمی‌خواهید  به خاطر بیاوریدشان. با این وجود...

_: حس و حالتان چه بود؟ می‌گفتید در چه اوضاعی گرفتار شدیم یا مثبت و سرزنده و حمایتگر بودید. یادتان می‌آید چطور بود؟ با انرژی بودید یا تنش داشتید؟

+:  بله پر از تنش، پر از استرس و اضطراب بودم. ما بدون هیچ پولی آمده بودیم به آمریکا، زبان انگلیسی بلد نبودیم. پدرم انگلیسی بلد بود چون قبلأ در آمریکا درس خوانده بود و حسابدار ارشد شرکت نفت بود. اما بقیه ما هیچ‌کدام انگلیسی بلد نبودیم و مستأصل بودیم.

_: در مدرسه یاد گرفتید؟

+:  بله. اصلأ خوب نبود. دو سال اول مدرسه خیلی سخت بود روزی سه ساعت کلاس زبان می‌رفتم.

_: واقعأ؟

+:  بله. چون اصلأ انگلیسی بلد نبودم. همه مسخره‌ام می‌کردند.

 

مانی خوشبین کارآفرین موفق ایرانی

 

تأثیر ورزش بر زندگی‌مانی خوشبین

+: خیلی لاغر و نحیف بودم. قدم هم کوتاه بود و یکی از دلایلی که از سن پایین شروع به ورزش وزنه‌برداری کردم همین بود. وقتی 14 سال و نیمم بود شروع به این ورزش کردم. دو دمبل به قیمت یک دلار از Swap Meet خریدم. هر کدوم 50 سنت. ای‌کاش نگهشان داشته بودم چون بهترین دوستانم بودند.

_: چون اعتماد به نفستان را تقویت کردند، درست است؟

+:  بله. می‌دانید؟ برای من ورزش کردن بیشترین تأثیر را در زندگیم داشت، احتمالا این حرف را از خیلی از کارآفرین‌ها شنیده باشید، خیلی از کارآفرین‌ها ورزش می‌کنند و بدن خوبی دارند. اول بدنتان را می‌سازید و بعد ذهنتان را و وقتی نتیجه کارتان را ببینید، عضلات و بدن قوی، ذهنتان هم قوی می‌شود.

_: و بعد خود را  در جنبه‌های مختلف زندگی مثل بیزینس و ارتباطات نشان می‌دهد.

+: دقیقا و این برای من خیلی مهم بود و هنوز هم سه روز در هفته ورزش می‌کنم. مجبورید. نباید رهایش کنید.

 

افراد ثروتمند جهان

شروع دوباره برای مانی‌خوشبین

_: عالی است. خب بگذارید به عقب برگردیم.  در 14 سالگیتان. در ماشین زندگی می‌کردید. دوران سختی را می‌گذراندید. در نهایت چطور از زندگی در ماشین خلاص شدید؟

+: پدرم هرروز روزنامه می‌گرفت و به دنبال کار می‌گشت. در نهایت یک کار حسابداری پیدا کرد،چون تحصیلاتشان در این زمینه بود. کار پیدا کردند و بعد از دو هفته اولین حقوقشان را گرفتند. رفتیم به یک مجتمع آپارتمانی و در نهایت یک جا برای زندگی پیدا کردیم.

_: چه حسی داشتید؟ خوشحال بودید؟

+: واقعأ هیجان زده بودیم. چون یک شروع دوباره برایمان بود. اما من همیشه  اضطراب  داشتم چون می‌دیدم که تمام این سختیهایی که همه دارند می‌کشند به خاطر من است. همیشه این احساس گناه با من بود و فکر می‌کردم که باید یک کار بزرگ انجام بدهم تا کارهای پدر و مادرم را جبران کنم.


شروع بیزینس مانی خوشبین در 14 سالگی

_: چند سالتان بود که شروع شد.

+: 14سالم بود.

_: پس بلافاصله شروع شد؟

_: بله.

_: خواهر و برادرهایتان هم مثل شما فکرمی‌کردند یا فقط شما اینطور بودید؟

+: بیشتر من اینطور بودم.

_: چرا؟

+: چون پدرم به خاطر من ایران را ترک کرد. همه به خاطر من زجر می‌کشیدند. بنابراین من واقعا می‌خواستم که موفق بشوم و به همه رفاه و آسایش بدهم. به همین خاطر از همان 14 سالگی به دنبال این بودم که چه کاری می‌توانم انجام دهم تا به پدر و مادرم کمک کنم.

اولین ایده‌ای که به ذهنم رسید مربوط به یک شب هست که رفته بودم زباله‌ها را ببرم بیرون، چهارده سالم بود، دیدم که همسایه‌ها خیلی چیزها را بیرون انداخته‌اند، مثل صندلی، توستر و...  با خودم فکر کردم چرا مردم این چیزها را دور می‌اندازند. این صندلی‌ها که خیلی خوب هستند.

 

ایرانی های موفق

 

_: می‌شود روی آن نشست.

+:بله. میز ناها‌ر‌خوری وضع خوبی داشت. ابتدا نفهمیدم که این‌ها را دور انداخته‌اند. فکر می‌کردم دارند اسباب‌کشی می‌کنند. چند ساعت بعد که برگشتم دیدم هنوز همان جا هستند. برادرم را صدا زدم، گفتم بیا این‌ها را ببریم در ایوان و این وسایلی که مردم دور انداخته بودند را جمع کردیم.

خانه ما روبه‌روی Orange Coast College بود که آخر هفته‌ها در آن بازار فروش وسایل دست دوم برگزار می‌شد و ما با مادرم می‌رفتیم آنجا تا وسایل آشپزخانه بخریم. به برادرم گفتم: «بیا برویم این وسایلی که جمع کرده‌ایم را بفروشیم. مجانی است.» و این اولین شغل من بود. در 14 سالگی. به مدت دو سال انجامش می‌دادم. مجانی پول در می‌آوردم.

یادم است فقط ده دلار برای جا پرداخت می‌کردیم و دیگر هرچیزی که می‌فروختیم فقط سود بود. به این صورت بود که به پدرم کمک می‌کردم و وقتی 16 سالم شد از لحاظ قانونی می‌توانستم کار کنم و اولین شغلم را در Kmart شروع کردم.

_: kmart?

+: بله. قابل توجه مشتری‌های Kmart !


دستمزد سه دلار و پانزده سنتی مانی‌خوشبین

_: خب شما در حال حاضر در یک خانه 35 میلیون دلاری زندگی می‌کنید. این ماشین‌هایی که چندین میلیون دلار قیمتشان هست. همه‌اش از Kmart شروع شد؟

+: بله. دستمزدم هم سه دلار و پانزده سنت در ساعت بود.

_: نه!

+:بله. سال 1986. من کارمند عادی بودم و باید سبدهای خرید را جمع می‌کردم، انبارها را تمیز می‌کردم، جارو می‌کشیدم، دستشویی می‌شستم، کلا همه کارهای کثیف.

 

مولتی میلیاردر ایرانی

 

+: برای سه دلار و پانزده سنت در ساعت.

_: عالی است.

+: بله. ماهیانه پانصد تا ششصد دلار درآمد داشتم.

_: ولی آن موقع خیلی خوشحال بودید از این درآمد، نه؟

+: بله. آن زمان حقوق را نقدی پرداخت می‌کردند، چک نمی‌دادند. هر جمعه که حقوق می‌دادند، همه درِ اتاق منابع انسانی صف می‌کشیدند. حقوق را می‌گذاشتن در یک پاکت، اسکناس و پول خرد. در پاکت رو چسب می‌زدند. صد دلارش را برمی‌داشتم.

حقوقم صد و بیست سی دلار در هفته بود. صد دلارش را برمی‌داشتم. می‌گذاشتم در یک پاکت دیگر. دربش را می‌بستم و می‌گذاشتم زیر تشکم. یک سال این کار را انجام دادم. 5 هزار دلار پس انداز کردم و توانستم اولین ماشینم را در حراجی بخرم. همان موقع هم دنبال معامله کردن بودم. در هفده سالگی.

_: شما این اصول را چطور یاد‌گرفتید؟ خانوادیتان به شما یاد دادند یا خودتان یادگرفتید؟

+: پدربزرگم در ایران مغازه خواروبار فروشی داشت و من همیشه می‌رفتم به مغازه‌اش و می‌دیدم چطور با مردم معامله انجام می‌دهد. شاید به شکلی در ذهنم حک شده باشد.

_: اولین ماشینتان که به قیمت 5 هزار دلار خریدید چه بود؟

+: یک هوندا آکورد مدل  1983 قرمز بود. در هفده سالگی ماشینم بهتر از ماشین پدرم بود. آنجا بود که فهمیدم یک روزی برای خودم کسی می‌شوم.

_: پس از آنجا اعتماد به نفستان بالاتر رفت و دیدید که می‌توانید پول دربیاورید  و پس‌انداز کنید.

 

مقاله پیشنهادی: موفقیت به سبک علی و هادی پرتوی

مانی خوشبین

 

نقاشی‌های مانی‌خوشبین از رویاهای بزرگ خود

_:  بذر این کار از کجا کاشته شد؟ فکرمی‌کنم از فروش آجیل بود درست است؟ کارآفرینی از همانجا شروع شد؟

+: از همان اول می‌دانستم که هر کاری که دارم انجام می‌دهم یک پله هست برای پیشرفت. من به آینده‌های دورتر فکرمی‌کردم رویا‌های بزرگی داشتم.  می‌خواستم مولتی میلیونر بشوم. می‌خواستم ماشین‌های خاص و خانه‌های بزرگ داشته باشم. پانزده شانزده سالم که بود نقاشی‌هایی می‌کشیدم از یک عمارت بزرگ با درخت‌های نخل و دو ماشین مرسدس. آن موقع اصلا نمی‌دانستم فراری و لامبورگینی چه هستند. فقط مرسدس را می‌شناختم. دو  مرسدس کروکی با درخت‌های نخل می‌کشیدم. باید این نقاشی را پیدایش کنم. یک جایی در اتاق زیر شیروانی. می‌دانید؟ اول رویاپردازی و تصویر‌سازی می‌کنید درذهنتان و بعد ذهن ناخودآگاهتان کنترل را به دست می‌گیرد. اگر واقعا سخت تلاش کنید،  ناخودآگاهتان بقیه کارها را انجام می‌دهد.

_: خود آن تشخیص می‌دهد که چگونه؟

+: بله. مثل این است که از بالای کوه آب بریزید و راهش را به سمت پایین پیدا کند. ممکن است مستقیم برود یا سمت راست یا سمت چپ.

_: فقط باید آب را بریزید.

+: بله. باید آب را بریزید.

_: اما خیلی‌ها این کار را نمی‌کنند.

+: البته ابتدا باید از کوه بالا بروید.

_: عالی است. اجازه بدهید این را از شما بپرسم. از کجا شروع شد؟ گفتید که از 14 سالگی می‌خواستید موفق بشوید. اما چه زمانی تصمیم گرفتید که موفق شدن برایتان به معنی مولتی میلیونر شدن و درخت نخل و مرسدس و عمارت بزرگ است؟

+: وقتی حقوقم را می‌گرفتم به این فکر می‌کردم که اگر با این سرعت بخواهم کارکنم چه زمانی می‌توانم خانه بخرم؟

_: ممکن است ده سال طول بکشد که برسید به عمارت و درختهای نخل.

 

مقاله پیشنهادی:نقش تخیل، آینده نگری وخودکنترلی در موفقیت

مانی خوشبین مولتی میلیاردر ایرانی

 

راز موفقیت مانی‌خوشبین

+: اما من همیشه منظم بودم، زود سر‌کار می‌رفتم. هیچ‌وقت حتی اگر حالم خوب نبود مرخصی نمی‌رفتم. همان شش ماه اول، سه بار کارمند نمونه ماه شدم در Kmart. بعد از هشت ماه ارتقا گرفتم و شدم معاون مدیر فروش کالاهای ورزشی. که خیلی عالی است. از تمیز کردن زمین تا معاون مدیر فروش کالاهای ورزشی.

_: بعد از هشت ماه؟

+: بله. حقوقم بیشتر شد. تقریباً دوبرابر. اما باز هم می‌دانستم که اینجا جایی نیست که من بخواهم رویاهایم را بسازم و این کار مثل دانشگاه وکالج بود و فقط داشتم تجربه کسب می‌کردم.

همیشه روزنامه‌ها را می‌خواندم و دنبال فرصت می‌گشتم و برخوردم به یک آگهی به اسم صنایع جهانی WWI که می‌گفت سه هزار دلار در هفته کسب کنید و گفتم واو این خیلی بیشتر از درآمد الان من است. به آنها زنگ زدم و گفتند بازاریابی چند سطحی هست.

ست چاقو و آجیل و ... می‌فروشیم. رفتم مصاحبه دادم و استخدام شدم. سه سال آنجاکار کردم و آجیل می‌فروختم. آن موقع چند سالتان بود؟

+: هفده سال و نیم.

_: یعنی از هفده تا بیست سالگی آنجا بودید؟

+: بله. یک سال و نیم در Kmart کارکردم. بعد رفتم WWI . بعد از سه ماه تبدیل شدم به برترین فروشنده.

_: واقعاً؟

+: بله

_: استراتژی‌تان چه بود؟

+: استراتژی خاصی نداشتم. فقط با همه دوستانه برخورد می‌کردم.

_: می‌رفتید درخانه ها را می‌زدید؟

+: بله. مکان‌های تجاری. یک سبد آجیل برمی‌داشتیم و می‌رفتیم مثلاً در بنگاه‌های ماشین. منشی‌ها و کارمند‌ها نشسته بودند، کاری نداشتند انجام بدهند. نشسته بودند منتظر مشتری. آن‌ها عاشق پاستیل، تافی، پسته، بادام هندی بودند.

_: برای وقت گذرانی می‌خریدند؟

+: بله. همه دوست داشتند. می‌رفتم داخل و می‌گفتم این آجیل‌های تازه را دارم امتحانشان کردید؟ یک معامله‌ای با شما انجام می‌دهم. هر بسته پنج دلاراست. ولی سه بسته بخرید ده دلار. پنج دلار تخفیف. مردم دور من جمع می‌شدند و می‌گفتند چه چیزی دارید؟

سه تا از این برمی‌دارم. اینجوری بودکه مثلاً در ده دقیقه صد و پنجاه دلار فروش داشتم. و قبل از اینکه مدیرشان بیاید از آنجا بیرون می‌رفتم.

مانی خوشبین و اندیشه کسب سود بیشتر

+: بله سختی‌هایی داشت. یادم است یک بار رفته بودم فکر کنم نمایشگاه ماشین پومونا، نمایندگی تویوتا بود اگر اشتباه نکنم، مدیرشان رفتار بدی داشت، می‌دانست که هر هفته می‌روم آنجا و هر بار هم جلویم را می‌گرفت و می‌گفت چرا آمدی اینجا و از این حرف‌ها. آن وقت‌ها تبعیض خیلی بیشتر از الان بود.

به هر حال، بعد از سه ماه شدم بهترین فروشنده و دو سه هزار دلار در ماه فروش داشتم. یک بار رفته بودم به فروشگاه Costco با پدرم تا خرید کنیم، از جلوی قسمت آجیلها که رد می‌شدیم یک حساب سرانگشتی کردم و دیدم 5 پوند پسته را پنج دلار می‌فروشند در حالی‌که در WWI باید ده دلار می‌خریدم. دوبرابر این قیمت. با خودم گفتم می‌شود خودم بخرم چون الان خودم مشتری دارم.

 

چگونه با فروش در آمازون ثروتمند شویم؟

 

_: و سود بسیار بیشتری کسب کنید؟

+: بله. در دفترچه تلفن گشتم دنبال سازنده‌های کیسه پلاستیکی و دستگاه پرس. پیدایش کردم و به قیمت صد و هشتاد دلار خریدم. با کامپیوتر پدرم  برچسب‌ها را پرینت کردم و در 18 سالگی بیزینس خودم را شروع کردم. یک دفتر کوچیک در Staunton گرفتم، پدرم برایم اجاره‌اش کرد چون صاحبش به من اجاره نمی‌داد و خودم مشتری داشتم.

با پدرم رفتیم به Costco و یک پالت آجیل خریدیم و در بسته‌های پلاستیکی 8 اینچی بسته‌بندی کردیم و شروع به کارکردم. چند نفر را استخدام کردم. شماره تلفنم را در کیوسک‌های تلفن می‌گذاشتم و زیرش می‌نوشتم هزار دلار در هفته کسب درآمد کنید.

_: به همان روشی که خودتان استخدام شده بودید.

+: دقیقاً همان آگهی.

 

داشتن یک ذهنیت درست برای ساخت تجربه‌ای از زندگی که با پذیرش همه اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی آن، شما را به موفقیت برساند، چه‌قدر برای شما حائز اهمیت است؟ اگر علاقه‌مند هستید در خصوص راهنمایی که شما را برای تجربه یک زندگی موفق آماده می‌کند، بیشتر بدانید، مطالعه مقاله معرفی دوره شگفت انگیز پاراسل زندگی را از دست ندهید.

 

ادامه این مصاحبه را در مقاله مانی خوشبین میلیاردری که از شکست نترسید بخوانید.

 

 

شرکت در دوره ی آربی - آموزش فروش در آمازون

 

 
نویسنده:
https://ezzatkhah.com/manny-khoshbin-iranian-multibillionaire
ezzatkhah

نظرات کاربران

شما هم میتوانید نظر خود را در رابطه با این مطلب برای ما ارسال نمایید.

برای ارسال نظر باید عضو سایت باشید، اگر قبلا در سایت ثبت نام کرده اید اینجا را کلیک کنید.

captcha Refresh

مطالب مرتبط