خلاصهای از مقاله:
سالار غلامی مرد شکست ناپذیر، بازیکن حرفهای بوکس و کاپیتان تیم ملی ایران است. داستان مبارزات سالار غلامی از ایران شروع و به کانادا ختم خواهد شد.
آنچه در این مقاله می خوانید:
سالار غلامی مرد بوکس ایران
آغاز فعالیت ورزش سالار غلامی
وقتی پدر به فرزندش اعتماد به نفس میدهد
وقتی شکست برای سالار غلامی معنایی ندارد
سالار غلامی مرد بوکس ایران
سالار غلامی معروف به سالیوان، در سال 1372 در کرمانشاه ایران به دنیا آمد. پدرش پرویز غلامی که از قضا جزو پیشکسوتان دنیای ورزش نیز هست، مشوق اصلی او بود. مجالش نداد و از همان 4 سالگی، شروع به پرورش دادن این قهرمان کرد. سالار هم شخصیت بلند پروازی داشت. میخواست، میجنگید و میشد. امروز که عنوان کاپیتان تیم ملی کشورمان را با افتخار یدک میکشد، در اقصی نقاط دنیا از جمله آمریکای شمالی داخل رینگ میشود و آنچنان نترس و بیپروا است که هدفی جز قهرمانی جهان در سرش نیست. در ادامه از زبان خودش درباره تمام فراز و نشیبهای این مسیر میشنویم و از داستانهای پشت پرده این قهرمان با خبر میشویم.
آغاز فعالیت ورزش سالار غلامی
کوشا گودرزی: خیلی خوش آمدید. خیلی مشتاق هستم بدانم این قضیه از کجا شروع شد؟ ما را با ماشین زمان ببر به لحظهای که تصمیم گرفتی که فایتر شوی.
سالار غلامی: کرمانشاه، خیابان شریعتی، آقای پرویز غلامی که پدرم بود.
کوشا گودرزی: من در کامنت ها بارها دیدم که از پدرتان نوشته بودید.
سالار غلامی: بله. ما با هم رفیق هستیم. ایشان حق زیادی بر گردن من دارند. در عین حال خیلی هم با هم مشکل داریم. خیلی از اوقات با هم دعوا میکنیم. چه روز و شبهایی که سختیهایی را پشت سر نگذاشتیم.
کوشا گودرزی: پس در مورد همه اینها برایمان بگو. وقتی این ورزش را شروع کردید، چند سالت بود؟
+: راستش را بخواهید من در یک خانواده ورزشکار به دنیا آمدم، اما اصلاً از بوکس خوشم نمیآمد و استعداد آن را هم نداشتم.
-: من خیلی آدم بی استعدادی بودم. در این حد که همه مربیان اطراف ما، به خاطر این که پدر من مربی بود و نگاه مخصوصی روی من بود، حاضر بودند شرط ببندند و قسم بخورند که سالار بوکسور نخواهد شد. شاید من هم جای آنها بودم، همین را میگفتم. من آدم بیاستعدادی بودم. به این خاطر که بسیار تنبل بودم. دویدن برای من بسیار سخت بود. یادم هست ما را برای دویدن میبردند، پدرم هم شاگردان زیادی داشت، 50 نفر را میبرد و من همیشه نفر پنجاهم بودم. وقتی آنها میرفتند و بر میگشتند، اگر میخواستم وسط راه هم برگردم، باز هم نمیرسیدم، یعنی من باز دیر میرسیدم.
-: حس خودت در آن موقع چه بود؟ نمیگفتید: «وای! آبرویم پیش پدرم میرود»؟
+: بله. البته پدر من بسیار صبور بود. یکی از خصوصیات او صبرش بود. او همه چیز را به شوخی سپری میکرد. من قبلاً بسکتبالیست بودم، در رشته قایقرانی بخش روئینگ فعالیت میکردم. در آن رشتهها بسیار خوب بودم.
-: در هر حال، اهل ورزش بودی؟
+: بله اهل ورزش بودم، ولی نه این که فایتر باشم و خیلی بجنگم. هفتهای سه جلسه یک ساعتی بوکس بازی میکردم.
-: تفریحی بازی میکردی؟
+: بله، تفریحی بود. بعضی وقتها پدرم خیلی حرص میخورد و به من میگفت: «خوب تمرین کن.» و من نمیتوانستم. صبحها نمیتوانستم زود از خواب بیدار شوم. همیشه ساعت 11 بیدار میشدم.
-: باورم نمیشود.
+: بله. تا این که...
مقاله پیشنهادی: فاکتورهای موفقیت در زندگی
وقتی پدر به فرزندش اعتماد به نفس می دهد
-: یعنی پدرت به تو باور داشت؟ یا او میخواست.
+: همه میگفتند که سالار هیچ وقت نمیتواند. به این خاطر که پدر من در شغل خود بسیار حرفهای بود و شاگردان زیادی داشت. فکر میکنم فقط 7 یا 8 نفر قهرمانهای درجه یک تیم ملی را تربیت کرده است. چند نفر از آنها هم قهرمان تیم ملی و المپیک هستند. ورزشکار المپیکی زیاد تحویل داده است. این کار بسیار عالی بود. از آن طرف حسادتها در مورد او زیاد بود. به همین خاطر همه این را یک زمینه میدیدند که بخواهند پدرم را تخریب کنند و بگویند پسرش نمیتواند. او همیشه به من میگفت: «تو یک روز بهترین بوکسور خواهی شد. خیالت راحت.»
-: یعنی همیشه اینها را در گوش تو میخواند.
+: بله همیشه میگفت. یادم هست وقتی فیلم یک بوکسور را نگاه میکردیم، میگفت: «تو از این بهتری.» خودم این موضوع را باور نداشتم. یعنی هیچ کس به جز خود پدرم باور نداشت. همیشه گفتهام تنها کسی که من را باور داشت، پدرم بود. هنوز هم که فیلمهای حریفهای من یا نفر اول بوکس دنیا را میبیند، میگوید: «تو از این بهتری، تو او را میزنی. به تو قول میدهم.»
-: چقدر این حرفها تأثیر داشت؟
+: راستش را بخواهید، در ابتدا خیلی تأثیر نداشت.
-: باورت میشد؟
+: نه باورم نمیشد، چون میدیدم که حتی نمیتوانم یک بار دور کل پیست بدوم و 10 یا 15 دور عقب میافتادم. پس باور نمیکردم.
-: اما باز هم این حرفها را در گوش تو میخواند؟
+: بله. به من میگفت: « تو خیلی خوبی. میتوانی. تو عالی میشوی.» البته این را هم بگویم که خیلی از وقتها مورد تمسخر قرار میگرفتم. یک بار پدرم واسطه شد تا من در اردوی تیم ملی تست بدهم. اولین باری که برای این کار رفتم، من 81 یا 82 کیلو وزن داشتم و حریف من 64 کیلو بود و من به او باختم و بد هم باختم. در آن زمان من 15 سال بیشتر نداشتم. حس سرخوردگی به من دست داد. گفتم من 81 کیلو، این همه ادعا دارم. به خاطر پدرم، نگاهها به من شکل دیگری بود. من با یک نفر64 کیلو که اتفاقاً او هم شاگرد پدرم بود و بعد به مشکل برخورده بودند، بازی کرده بودم و شکست بدی خورده بودم.
-: پسر آقا پرویز...
وقتی شکست برای سالار غلامی معنایی ندارد
+: بله، با سر و چشم کبود برگشتم به خانه. غرورم خرد شده بود. من آن وقت 15 ساله و در اوج غرور بودم. خیلی حس بدی بود. یادم هست شب به خانه رسیدم. فردا صبح تقریباً ساعت 6 بود که پدرم آمد و گفت: «پاشو برویم بدویم.» یک جایی هست به نام سردم که تپه دارد. من اصلاً آنجا بوکسور شدم. هنوز هم برای بزرگترین مسابقاتم به آنجا میروم.
-: اتفاقاً فیلمهایش را در اینستاگرام دیدهام.
+: آنجا شروع کردم به دویدن. آن جا پدرم گفت: «تو میبری.» آن قهرمان 64 کیلویی که من خیلی به او حسادت میکردم، بالاترین مدالی که آورد، در همان سطح ماند، اما من بعد از او چندین رکورد زدم.
-: فردای همان شکست به آنجا رفتید؟
+: بله فردای همان روز. اخلاقی که پدر من دارد این طور است که صحبتهای حماسی زیاد میکند. مثلاً میگوید: «فلانی این اتفاق برایش افتاده است، اما دوباره این کار را انجام داده است. من فلان قهرمان را میشناسم که اول شده است، صبحش رفته تمرین کرده است. تو باید بتوانی این خلاها را پر کنی. یادم هست که از لحاظ روحی هم آمادگی نداشتم که مبارزه کنم، بزنم و درگیر شوم.
-: پس باید آدم خشنی باشی.
+: نه اتفاقاً، اگر بخواهید با شخصیت من آشنا بشوید...در گیزنی بزرگ شدم.
-: یعنی چه؟
+: ببینید، پدر و مادر من هر دو سرکار میرفتند. یک دستگاه ویدئو داشتم با دو تا فیلم. یکی جک و لوبیای سحر آمیز و یکی دیگر سیندرلا. نصف جک و لوبیای سحر آمیز خراب بود. من هر روز سیندرلا را میدیدم. مجبور بودم. من 365 روز سال، هر روز سیندرلا میدیدم.
-: همان شد فایتر تو؟
+: بله. کم کم فایتر خیلی مبارزی شد. نمیدانم اینها تناقض است یا هر چیز دیگری. البته پدرم کم کم فیلمهای راکی را هم آورد.
-: پس در کنار آن یک بار سیندرلا و یک بار راکی میدیدی؟
+: بله
دنبال نمودن شیوه زندگی و در واقع لایف استایل افراد موفق جهان، یکی از راهکارهای مهم برای پیدا کردن راه درست زندگی و کسب کار می باشد. آشنایی با افراد موفقی که عملکرد آنها در زندگی، مورد علاقه شما می باشد، تصویرسازی شما از یک زندگی صحیح را بهتر و طی کردن مسیر پیشرفت و موفقیت را برای شما آسانتر می سازد. دقیقا همان نکته ای که در مجموعه برنامه های جذاب و رایگان هیروتایم به آن می پردازیم.
پاسخ به نظر