خلاصهای از مقاله:
سالار غلامی ورزشکار معروف و بهنام رشته بوکس است. او بر این باور است که برای موفقیت باید از افراد منفی فاصله بگیریم و به جای تسلیمشدن بر تلاش و پشتکار خود بیفزاییم. دلایل موفقیت سالار غلامی اندک نیستند و انگیزههای موفقیتش را چند عامل میداند.
آنچه در این مقاله میخوانید:
نقش مدیریت والدین در موفقیت فرزندان
سالار غلامی ترسوترین بوکسور ایران!
عبور از مشکلات به سبک سالار غلامی
وقتی رقبا ابزار پیشرفت سالار غلامی میشوند
نقش مدیریت والدین در موفقیت فرزندان
-: چقدر جالب! پس پدرت گاهی هم در نقش مربی هم ظاهر میشد. درست است؟ یا در نقش انگیزه دهنده به تو. یا همیشه در نقش پدر بود؟
+: پدرم کار خیلی سختی داشت. هم مربی بود، هم پدر بود. من هم کمی در بچگی حساس بودم. به این خاطر که زیاد به من توجه میکردند.
-: تک پسر هستید؟
+: بله. اگر خیلی با من تند حرف میزد و میگفت سالار این کار را بکن. میگفتم: «نه نمیخواهم، ولم کن.» مادرم هم از من طرفداری میکرد و میگفت: «به پسر من چه کار داری.» پدرم باید مدیریت میکرد که به من فشار زیادی نیاید. البته دیگر برعکس شده است. من صبحها به پدرم می گویم: «پاشو برویم تمرین.» او هم میگوید: «خودت تنها برو.»
-: او کسی که باید پرورش میداد را پرورش داده است.
+: بله. برنامه من دیگر اتوماتیک شده است. صبحها از خواب بیدار میشوم. تمرین میکنم. حتی اگر از آسمان آتش هم ببارد، باز هم کار خودم را میکنم. خیلی از پدرهایی که مربی هستند، دوست دارند فرزندانشان را هم ورزشکار کنند، اما این اتفاق نمیافتد. به این خاطر که ممکن است آن پدر یا قضیه را خیلی جدی نگیرد یا برعکس بیش از اندازه به فرزند خود سخت گیری کند و او نخواهد ادامه بدهد. پس لازم است یک پدر این وضعیت را با توجه به شخصیت خودش و فرزندش مدیریت کند تا بعد از دو، سه یا حتی ده سال به نتیجه مورد نظر برسد. البته در کنار آن صبر هم مهم است. به نظر من این کار به یک روانشناسی خیلی قوی نیاز دارد.
سالار غلامی ترسوترین بوکسور ایران!
-: صد در صد. میخواستم بدانم نقش مربی در این سفری که داشتی چقدر بود؟ یعنی بدون مربی اصلاً امکان پذیر هست؟
+: راستش را بخواهید من قهرمانهایی را میشناسم که مربی نداشتند. شاید آنها کسانی بودند که عزم قویتری نسبت به من داشتند. برای کسی مثل من که میتوان گفت آدم کم استعداد و کم دل و جراتی بودم، قضیه فرق میکند. من 20 یا 30 روزنامه دارم که در همه آنها نوشته است: «سالار غلامی ترسوترین بوکسور ایران.»
-: در روزنامه نوشتند؟
+: بله در روزنامهها مینوشتند. همیشه میگفتند سالار غلامی بوکسور ترسو و بزدلی است. ببینید چطور غرور یک جوان خرد میشود. این وضعیت مثل این است که یک هنرپیشه خانم، برای صورتش خیلی ارزش قائل باشد. آن وقت در همه روزنامهها بنویسند «زشتترین هنرپیشه.» معلوم است که به او بر میخورد. بزرگترین حسی که یک مبارز یا فایتر دارد، جنگجو بودنش است. پس وقتی به من میگفتند تو ترسویی، معلوم است که خرد میشدم.
-: صد در صد.
+: من همیشه در رینگ محکوم میشد که بوکسور ترسویی هستم. من آدم شکنندهای بودم. بوکسور ضعیفی بودم. بدنم اینقدر قوی نبود و پدرم هیچ وقت اجازه نمیداد درگیر شوم.
-: عجب!
+: میگفت بیا عقب. با پوینت ببر امتیازت را، فعلاً لازم نیست درگیر شوی. بدن تو فعلاً جا نیفتاده است. به این خاطر که رو به عقب بوکس میکردم، خیلیها فکر میکردند که من ترسو هستم، در حالی که اصلاً این طور نبود. بعد از یک مدت قضیه کلاً برعکس شد.
-: همانطور که گفتی در روزنامهها نوشته بودند: «سالار غلامی، ترسوترین فایتر ایران.» وقتی اینها را میشنیدی چطور خودت را برای ادامه راضی میکردی. آیا این حرفها بر روی تو تأثیر گذار بود؟
مقاله پیشنهادی: رهایی از ترسهای زندگی
عبور از مشکلات به سبک سالار غلامی
+: راستش را بخواهید من یک سنگر داشتم که آن هم پدرم بود و همیشه به او پناه میبردم. به او میگفتم که دیگران در مورد من چه گفتهاند. او هم در جواب میگفت: « نگران نباش. یک روزی اینها پول میدهند تا با تو مسابقه بدهند.» پدر من در کار خودش حرفهای بود و از یک طرف، دشمن هم زیاد داشت. حسادت و رقابت بگوییم بهتر است تا دشمن. پدرم را خیلی تخریب میکردند. ما را هم خیلی تخریب میکردند. کوشا هیچ وقت یادم نمیرود، تابستان بود، به خاطر هیچ، یعنی واقعاً هیچ. مطمئن باشید من اینجا که دارم با شما گفت و گو میکنم دارم با صد در صد صداقتم با شما حرف میزنم و مورد بدی هم باشد می گویم. نیازی ندارم که شو بازی کنم. به خاطر هیچ اشتباهی، به ما اجازه ورود به سالن را نمیدادند. دقیقاً هیچ. سالن را از پدرم گرفتند و ما سالن نداشتیم. یادم هست که در گرمای 50 درجه میرفتیم روی کوه تمرین میکردیم. وزنه نداشتیم، سنگ بر میداشتیم و پرت میکردیم. دستهای من میسوخت. آب معدنی که میگرفتیم روی سرمان بریزیم، بعد از چند دقیقه داغ میشد. یعنی اگر چای کیسهای داخل آن میانداختید، میشد آن را خورد.
-: این اتفاقات در کرمانشاه افتاد؟
+: بله، بله. البته آن موقع من عضو تیم ملی شده بودم ولی فیکس نبودم. داشتم کم کم خودم را به رقیبان اصلی نزدیک میکردم. در هر حال این اتفاقها میافتاد و باعث میشد که من هر روز قویتر شوم. من بعضی وقتها خیلی ناراحت میشدم، غصه میخوردم، گریه میکردم. من تنها بوکسور تاریخ ایران هستم که در لیگ حرفهای نورد آمریکا دارد بازی میکند، یعنی بالاترین سطح بوکس. پیش از این یک ایرانی، چنین موقعیتی را نداشته است.
-: اتفاقاً میخواهم در مورد همین موضوع بیشتر صحبت کنم.
+: من پیش از این در کشورم شرایط بسیار بسیار سختی داشتم. افراد زیادی به من حسادت میکردند. ابتداییترین امکانات که یک کیسه و تشک بوکس بود را به من نمیدادند. البته من از این طرف خدا را شکر از حمایت پدرم برخوردار بودم، ولی واقعاً هیچ چیز نداشتم. تلاش زیادی میکردم و تازه با من دشمنی هم میکردند. یادم هست که مسابقات انتخابی تیم ملی، کسانی که مدال زیادی داشتند، من را ناک اوت کردند. یعنی دیگر جای حرفی باقی نماند.
مقاله پیشنهادی: 10 راه حل خلاقانه برای مشکلات زندگی
وقتی رقبا ابزار پیشرفت سالار غلامی میشوند
-: چند سالت است؟
+: 26 سال.
-: در این شرایطی که دارید تعریف میکنید، هیچ وقت فکرش را میکردید که یک روز در کانادا، کاپیتان تیم ملی ایران باشید و به اینجا بیایید.
+: نه. راستش را بخواهید فکرش را نمیکردم. البته من خیلی زود به آن شرایط رسیدم. من در 23 سالگی کاپیتان تیم ملی شدم و سابقه نداشته است که کسی بتواند به این زودی پیشرفت کند. ولی این که می گویم زود، پشت آن 10 سال به معنی واقعی زجر کشیدم.
-: این زجری که می گویید چه بود؟
+: ببینید، ما یک خانواده خیلی معمولی بودیم. خانواده پولداری نبودیم. اصلاً پولدار نبودیم. حریفان من همه با هواپیما میرفتند و میآمدند. ما پول رفتن با ماشین را هم نداشتیم، با اتوبوس میرفتیم.
-: که برسید به مسابقه
+: وقتی هم مسابقه میدادیم به ما اجازه نمیدادند که بمانیم. میگفتند بروید و دوباره برگردید. ما خانواده بسیار متوسطی بودیم. مجبور بودیم این محدودیتها و فاصلههایی که داشتیم را با تلاش بیشتر جبران کنیم. همیشه باید در حال تلاش میبودیم. لازم است دوباره تاکید کنم ما رقیب زیاد داشتیم. جا دارد این جا از همه آنها تشکر کنم.
-: از رقیبانت؟
+: بله از رقیبهایم و آن دشمنهایی که برای زدن ریشه آدم تلاش میکنند. بابت همه اینها از آنها تشکر میکنم. فکر میکنم بعد از خدا و خانوادهام، بیشتر از همه اینها در زندگی من تأثیر داشتند، چون واقعاً لج من را در میآوردند. یعنی موقعی که اجازه نمیدادند من به تمرین بروم، در پیست بدوم، میرفتم بیرون به جای این که 10 کیلومتر بدوم، 20 کیلومتر میدویدم. یا اگر تیم میرفت و من را با خودشان به مسابقه نمیبردند، میگفتم در مسابقات کشوری میبینمتان و شما را ناک اوت میکنم. همه اینها باعث شد که یک پسر بی استعداد و بسیار تنبل، حتی بتواند در زمینه آمادگی جسمانی، رکوردهای بالاتری نسبت به بقیه بزند.
اصلاح باورهای اشتباه زندگی، ساخت لایف استایل صحیح، یادگیری تکنیک های مدیریت بیزینس به گونه ای که شما بتوانید شیوه های آزادی بیزینس خود از المان زمان و مکان را یاد بگیرید و در کل ساخت یک زندگی ایده آل و ذهنیت یک کارآفرین، از جمله مواردی است که می تواند زندگی را برای شما جذابتر سازد. وقتی راهنمایی در این زمینه وجود داشته باشد، طبیعتا انجام این کارها خیلی آسانتر می گردد. دوره پاراسل زندگی راهنمای شما در این زمینه خواهد بود.
پاسخ به نظر