خلاصهای از مقاله:
تعداد بیشماری از افراد موفق در فقر و نداری بزرگ شدهاند و با تلاش و پشتکار خود توانستهاند موفقیتهای بزرگی را بدست آورند. با ما همراه باشید تا با رازهای موفقیت رابرت کیوساکی بیشتر آشنا شوید.
آنچه در این مقاله میخوانید:
زندگی نامه رابرت کیوساکی نویسنده و کارآفرین مشهور
شما در این مقاله مصاحبه برایان رز را با رابرت کیوساکی مطالعه مینمایید. در این بخش به کودکی و آشنایی رابرت کیوساکی با پدر پولدار و طرز تفکر او میپردازد.
با برنامه London Real با شما هستیم. من برایان رز هستم و مهمان امروز من رابرت کیوساکی هست، کارآفرین، معلم و مهمتر از همه نویسنده کتاب «پدر پولدار پدر فقیر»که کتاب شماره یک در مورد تجارت شخصی است . شما دیدگاه میلیونها نفر از مردم جهان در مورد پول را تغییر دادید و به چالش کشیدید و طرفدار سرسخت آموزش مالی هستید.
برایان رز: من با شما هستم در اسکاتسدیل آریزونا. رابرت دوباره خوش آمدید به London Real.
رابرت کیوساکی: ممنون خیلی از مصاحبه قبلی شما لذت بردم.
دوران کودکی رابرت کیوساکی و ذهنیت در مورد پول
برایان رز: چطور یک پسربچه 9 ساله در هاوایی که فقیر هم هست، به اینجا میرسد؟
رابرت کیوساکی: من طبق معیارهای خیلیها فقیر نبودم اما از خانوادهای بودم که طرز فکر فقیرانهای داشت. متوجه منظورم میشوید؟ فقیر، غنی، طبقه متوسط، اول از همه طرز فکرهای بنیادین هستند. من 9 سالم بود و در هاوایی زندگی میکردم. پدرم مدیر آموزش بود. مدرک دکترا داشت. خیلی باهوش بود و آدم خوبی هم بود. بنا به دلایلی، ما به سمت دیگر شهر نقل مکان کردیم و من به مدرسه پولدارها رفتم. یک شهرک کوچک به اسم هیلو هست در هاوایی. در نقشه نیست ولی وجود دارد. یک شهر که تولید شکر در آن انجام میشود. وقتی 9 سالم بود من به مدرسه پولدارها رفتم و ناگهان فهمیدم که من فقیرم، چون میدانیدکه این مفهومی نسبی است.
+: همکلاسیهایم اکثرأ سفیدپوست بودند و من یکی از معدود آسیاییهای کلاس بودم. پدرانشان همه یا در بانک بودند، مزرعهدار بودند، بنگاه ماشین داشتند، کارخانه بستهبندی گوشت داشتند یا دامداری داشتند و من با خودم گفتم چرا پدر من این چیزها را ندارد. بنابراین منِ پسر بچه 9 ساله یک روز در کلاس دستم را بلند کردم و به معلم کلاس چهارمم گفتم: «چه زمانی به ما درباره پول میگویید؟» معلممان که یک خانمی بود که باید 50 سال قبل از آن بازنشسته میشد و دیگر از بچهها خسته شده بودگفت: «عشق به پول ریشه تمام بدیهاست.» گفتم: «نکند شما یک مدرسه مذهبی هستید؟» گفت: «ای بچه گستاخ. ما در مدرسه درباره پول آموزش نمیدهیم.»گفتم: «چرا؟» و او نتوانست جوابم را بدهد . عصبانی شد و گفت: «بنشینید بر روی صندلیتان» و من کنجکاو شدم که چرا درباره پول به ما آموزش نمیدهند گفت: «بروید از پدرتان بپرسید.» او رییس من است.
+: پدرم مدیر آموزش بود و دکتر بود و این چیزها. از پدرم پرسیدم چرادرباره پول در مدرسه به ما چیزی یاد نمیدهند؟ گفت: «چون دولت به ما اجازه نمیدهد در این موارد چیزی آموزش بدهیم.» دولت به ما میگوید که چه چیزی میتوانیم و چه چیزی را نمیتوانیم آموزش بدهیم. برای من خیلی عجیب بود. گفتم یعنی ما در مدرسه هیچ چیزی درباره پول یاد نمیگیریم؟ گفت: «نه. فقط باید یک شغل پیدا کنید.» گفتم: «بسیار خوب، آدم شغل پیدا میکند که پول دربیاورد.» گفت: «نه باید فقط شغل پیدا کنید. گفتم نه نه نه. مگر هدف کار کردن، پول درآوردن نیست؟» گفت: «چرا.» گفتم: «پس چرا به ما یاد نمیدهند؟» گفت: «شما فقط دنبال شغل باش.» ناامید شدم و پدرم که یک مرد ژاپنی قد بلند و با ابهت بود به من گفت: «اگر در مورد پول کنجکاو هستی، چرا سوالاتتان را از پدر دوستتان نمیپرسید.» گفتم: «چرا باید از پدر مایک بپرسم؟» گفت: «چون او یک کارآفرین است.» گفتم: «پس شما چه هستید؟» گفت: «من کارمندم، کارمند دولتم.» گفتم: «تفاوتشان چیست؟» گفت: «تفاوتشان این است که کارآفرین باید در مورد پول اطلاعات داشته باشد وگرنه دیگرکارآفرین نیست. کارمند نیاز نیست چیزی درباره پول بداند چون دولت و شرکتش مواظبشان است.»
+: خیلی گیج شده بودم اما به توصیه پدرم عمل کردم و رفتم به دفتر پدر مایک. در زدم و گفتم: «سلام من اینجا هستم. 9 سالم است. در مورد پول به من بگویید.» و اوگفت: «بزن به چاک بچه.» ولی اینجا بود که داستان پدر پولدار پدر فقیر شروع شد و در نهایت با اصرار من، پدر پولدار موافقت کرد که به من آموزش بدهد به یک شرط. شرطش این بود که دستمزدی به من ندهد. گفت: «وقتی به شما دستمزد بدهم تفکرتان شبیه کارمندها میشود، این یک دام است. کارآفرینها مجانی کار میکنند.» و من بچه 9 ساله گیج شدم. گفت: «هیچوقت انتظار چک حقوق نداشته باشید. فهمیدید بچه جان؟» گفتم: «بله گرفتم اما چطور پول دربیاورم.» گفت: «این چیزی است که کارآفرینها یاد میگیرند و این مثل همان مثال گربه است که دنبال دمش میرود.» گفتم: «پس چطور درباره پول یاد بگیرم.» او فقط یک بازی مونوپولی آورد که با آن بازی کنیم. کارهایی که من آنجا میکردم کارهای پیش پا افتاده مثل تمیزکاری و جمع کردن ته سیگار و این چیزها بود. کارهای دفتری و بازارابی و حسابداری انجام دادم. همهاش کارهای پادویی بود اما همیشه بدون حقوق بود و او چطوری در مورد پول به من آموزش داد؟ با بازی مونوپولی. نهایتاً یک روز به اوگفتم: «پس کی میخواهید در مورد پول به من آموزش بدهید؟» گفت: «فکر میکنید تا الان داشتیم چه کاری میکردیم؟» گفتم: «داشتیم مونوپولی بازی میکردیم.» گفت: «نه نه نه. فکر میکنید داشتید چه کاری میکردیم.» گفتم: «خب داشتیم مونوپولی بازی میکردیم.» آخرش گفتم: «نمیدانم» و او گفت: «داشتم درباره پول به شما آموزش میدادم. راههای زیادی برای پولدار شدن هست اما یکی از بهترین راهها مونوپولی است. هنوز هم همینطور است. چهارتا گلخانه، یک هتل.» گفتم: «چی؟» گفت: « یکی از بهترین راهها برای پول درآوردن بازی مونوپولی در زندگی واقعی است. چهارتا گلخانه یک هتل.»گفتم: «همهاش همین است؟» گفت: «بله. فکر میکنید من چه کاری میکنم؟» گفتم: «نمیدانم.» بعد مرا برد بیرون، گلخانههایشان را نشانم داد . ده سال بعد که نوزده ساله بودم و در نیویورک دانشگاه میرفتم، وقتی برگشتم هاوایی دیدم بابای پولدار بزرگترین زمین آنجا را خریده است دقیقاً وسط ساحل وایکیکی و اگر الان به ساحل وایکیکی بروید بلندترین ساختمان هتل آنجا Hyatt Regency را میبینید که متعلق به اوست.
_: دقیقاً مثل بازی مونوپولی
+: دقیقاً مثل بازی مونوپولی.
_: سرمایهای میخرید و بزرگتر میشد.
+: اسمش مجموعه هست چون آن ملک آن موقع انقدر بزرگ نبود و مجبوربودید از خرده مالکها بخرید. ساحل وایکیکی یک تکه زمین خارج شهر بود. بنابراین زمین را از این مغازهدار و از آن مغازهدار خرید و در نهایت این ملک را یکجا کرد و درنهایت با Hyatt هم این هتل عظیم را ساخت. اینجوری بود که من در مورد پول یاد گرفتم.
+: من فقط مونوپولی بازی میکنم.
_: و به این خاطر بود که دستمزد نگرفتید؟
+: بله. میگفت: «وقتی اولین دستمزدتان را که میگیرید مغزتان از بین میرود تا وقتی گرسنهاید به فکرکردن ادامه میدهید.» او یک معلم فوقالعاده بود. بنابراین امروز وقتی مردم از من میپرسند شغلتان چیست، با اینکه آنها مرا به عنوان نویسنده پدر پولدار پدر فقیر میشناسند به آنها میگویم: «من مونوپولی بازی میکنم. گلخانه دارم، هتلهای بزرگ دارم، چاه نفت دارم. زمین گلف دارم، شرکت دارم. فقط مونوپولی بازی میکنم. همین. »
پیام رابرت کیوساکی در کتاب پدر پولدار پدر فقیر
_: من کتاب صوتی شما را در پرواز از لندن گوش دادم و شش سال بود که به آن گوش نداده بودم. اولین بارکه خواندمش فکر کردم کتابی است در مورد پول اما چند روز پیش که به آن گوش دادم، نگاهم به آن عوض شد. به نظرم رسید که کتابی است درمورد ترس، در مورد خودآگاهی، درمورد طرزفکر، در مورد آدمهایی حرف میزنید که در این دنیا هستند اما نمیخواهند قبول کنند. انگار که زندانی ذهن خودشان هستند. این پیامی است که میخواستید برسانید؟
+: نمیدانم میخواستم چه پیامی برسانم. مساله مهم این بود که من یک بازی طراحی کرده بودم به اسم cash flow که نتوانستم بفروشمش بنابراین مجبور شدم برایش بروشور درست کنم. آن بروشور کتاب پدر پولدار پدر فقیر بود. Cash flow سال 96 بیرون آمد و پدر پولدار پدر فقیر سال 97. نکته مهم اینجا این است کهcash flow در مورد حسابداری است. پدر پولدار پدر فقیر هم در مورد حسابداری است. موجودی درآمد، صورتحساب، نقدینگی اما اگر بخواهید کلاسهای حسابداری شرکت کنید، هیچ کلاسی خسته کنندهتر از حسابداری نیست. پدر پولدار پدر فقیر که درمورد حسابداری است رتبه اول کتابهای پرفروش بیزینس درکل تاریخ است. این یک نکتهای دارد که باعث شد بازیهای cash flow هم به فروش بروند. الان هزاران کلوب بازی cash flow در سراسر جهان وجود دارد و ماموریتش آن است که مردم به مردم آموزش بدهند که سیستم آموزشی را دور بزنیم چون مدرسه به مردم هیچ چیزی درمورد پول یاد نمیدهد. مدرسه طوری طراحی شده است که به شما یاد میدهند چطورکارمند باشید،که مهم است یا دکتر و وکیل باشید که متخصص اما در مورد پول یاد نمیدهند. وقتی به سن بازنشستگی رسیدیم و پولدار بودیم و وضع مالیمان خوب بود، یک نوع وجدان اجتماعی به من میگفت که باید آنچه که میدانم را به بقیه یاد بدهم. سال 1996 که بازی cash flow آمد بیرون، میتوانستم ببینم که بحرانی در حال وقوع است که سال 98 رخ داد و کتاب پدر پولدار پدر فقیر سال 1997 منتشر شد. جالب است که همه ناشرها مرا رد میکردند. میگفتند میدانید راجع به چه حرف میزنید؟ گفتید آنهایی که پسانداز میکنند بازندهاند. خانه سرمایه حساب نمیشود و پولدارها برای پول کار نمیکنند. ناشرها مثل پدرم سوپراستارهای دنیای آکادمیک و دانشآموزهای ممتاز بودند وکتاب را رد کردند و وقتی خودم کتاب را منتشر کردم خیلی از شرکتهای بازاریابی شبکهای کتابم را خواستند مثل شرکت Amway . آنها از کتابم برای استخدام کارمند استفاده میکردند چون در مورد استقلال مالی است. آنها هم همان کاری را انجام میدهند که من انجام میدهم. بعد، سال 2000 اپرا وینفری به من زنگ زد و بعد از اینکه رفتم به برنامشان، در دنیا معروف شدم و یک شبه به موفقیت رسیدم و کتابم به مدت هفت سال در صدر لیست پرفروشتترینها بود تا اینکه خود نیویورکتایمز کتاب را از لیست حذف کرد چون مدت زیادی در لیست بوده است. خیلی از افرادی که در حوزه نشر و روزنامه هستند آن روی سکه سرمایهداری هستند و از افرادی که پول در میآورند خوششان نمیآید مثل پدر فقیر من. بنابراین این داستان من است. من در زندگی واقعی مونوپولی بازی میکنم. نیازی به شغل ندارم. حقوق بازنشستگی نمیخواهم. نیازی به آن ندارم. نمیخواهم دولت از من مراقبت کند اما حس کردم این مسوولیت اجتماعی را دارم که به بقیه آموزش بدهم. همان کاری که پدر پولدارم برایم کرد.
مقاله پیشنهادی: 50 توصیه از کارآفرینان موفق
_: گفتید که این کتاب در مورد حسابداری است که کتاب فوق العادهای هم هست چون درک حسابداری را راحت میکند. من در دانشگاه واحدهای حسابداری پاس کردم و میدانم چه میگویید.
+: خسته کننده است.
دنبال نمودن شیوه زندگی و در واقع لایف استایل افراد موفق جهان، یکی از راهکارهای مهم برای پیدا کردن راه درست زندگی و کسب کار می باشد. آشنایی با افراد موفقی که عملکرد آنها در زندگی، مورد علاقه شما می باشد، تصویرسازی شما از یک زندگی صحیح را بهتر و طی کردن مسیر پیشرفت و موفقیت را برای شما آسانتر می سازد. دقیقا همان نکته ای که در مجموعه برنامه های جذاب و رایگان هیروتایم به آن می پردازیم.
ادامه مصاحبه را در مقاله هوش مالی، راز موفقیت رابرت کیوساکی بخوانید.
پاسخ به نظر