خلاصه ای از مقاله:
در این مقاله، متن مصاحبه با جک دورسی خالق توییتر و مدیرعامل اسکوئر را میخوانید. در این جا مسیری که او از کودکی و علاقه به ترسیم نقشه تا رسیدن به جایگاه کنونی را طی کرده است، با هم مرور خواهیم کرد.
آنچه در این مقاله میخوانید:
- آشنایی با جک دورسی مدیرعامل توییتر و اسکوئر
- مسیر موفقیت موسس توییتر از زبان خودش
- ماجرای استخدام جک دورسی در شرکت راهبری
- رویکرد جک دورسی نسبت به هنر و علم
- جک دورسی و ورود به صنعت مد
- ایده ساخت توییتر از کجا پیدا شد؟
- وقتی جک دورسی اولین پیام توییتر را منتشر کرد!
- درس مهمی که جک دورسی از استیو جابز آموخت
- جک دورسی هنرمند یا کارآفرین؟
آشنایی با جک دورسی مدیر عامل توییتر و اسکوئر
مجری: میخواهم در مورد آشنایی خود با جک صحبت کنم. فکر میکنم نشان میدهد امروز داریم با چه کسی صحبت میکنیم. یک بار در یک مهمانی شام بودم. رفتم سر میز نشستم. یک مرتبه برگشتم و دیدم یک شخصی کنارم نشسته و ساکت دارد شام میخورد. گفتم رسم ادب این است که خودم را معرفی کنم . خودم را معرفی کردم و سر صحبت باز شد. مجبور شدم با سماجت بفهمم که چه کاره است و چه کاری انجام میدهد. پرسیدم: «شغلت چیست؟» گفت: «دو شرکت دارم.» گفتم: «واقعاً؟ کجا؟» گفت: «در سانفرانسیسکو.» گفتم: «جداً؟ در چه حوزهای؟» گفت: «در حوزه ارتباطات.» گفتم: «چه جالب! اسم آنها چیست؟» گفت: «توییتر و اسکوئر». و من چنگال از دستم افتاد. جک یکی از بهترین و متواضعترین آدمهایی است که ممکن است با آنها ملاقات کنید و تأثیر بسیار بزرگی بر نحوه ارتباط در دنیای مدرن داشته باشد. جک باعث افتخار است که اینجا پیش ما هستید.
جک دورسی: ممنونم
مسیر موفقیت موسس توییتر از زبان خودش
مجری: شما از سن لوییس تا اینجا مسیر شگفتانگیزی را طی کردید و کارهای زیادی انجام دادید. کمی در مورد این کارها صحبت کنید. اگر بعضیها را فراموش کردید، من یادآوری میکنم.
جک دورسی: من مسیر پرپیچ و خمی داشتم. یکی از کارهای مورد علاقهام راه رفتن است، آن هم به معنای واقعی و استعاری کلمه. من در سن لوییس ایالت میزوری به دنیا آمدم. پدر ومادرم عاشق شهر و زندگی در شهر بودند که باعث شد من هم عاشق شهر بشوم. این عشق خودش را به شکل علاقه به نقشهها نشان داد. یعنی فقط در نقشهها غرق میشدم. به این فکر میکردم که مثلاً الان سر این چهارراه دارد چه اتفاقی میافتد یا در این قسمت شهر چه خبر است. این که آیا میشود به آنجا بروم. در واقع در شهر، بسیار قدم میزدم و چیزهای جدید کشف میکردم. سال 1984 وقتی 8 ساله بودم، پدر و مادرم یک کامپیوتر مکینتاش گرفتند که گرافیکی بود، اما با آن میتوانستم تصاویر را تغییر بدهم. بنابراین به این نتیجه رسیدم که برنامهنویسی یاد بگیرم تا بتوانم این نقشهها را روی صفحه کامپیوتر رسم کنم. به اندازهای یاد گرفتم که نقشهها را ترسیم کنم و نقاط را روی آن بکشم و حرکت بدهم. پدر و مادرم یک رادیوی CB و اسکنر پلیس هم داشتند. برنامهای که نوشته بودم عالی بود، اما فقط چند نقطه متحرک بود که به نظر خودم قشنگترین چیز دنیا بود، ولی هیچ معنایی نداشت. وقتی به رادیوی CB و اسکنر پلیس گوش میدادم، صدای آمبولانس و ماشین آتشنشانی و ماشینهای پلیس را میشنیدم که گزارش میدادند کجا هستند، چه کار میکنند و به کجا میروند. من تمام این اطلاعات را وارد برنامهام میکردم و مسیر آمبولانس در شهر را شبیهسازی میکردم. هرچه دادهها بیشتر میشد، میتوانستم حتی مسیر تاکسیها تا رسیدن به مقصدشان را هم شبیهسازی کنم. وقتی چندین تاکسی با هم به یک مقصد میرفتند، میتوانستم پیشبینی کنم که اتفاق خاصی در آن نقطه رخ داده است.
مقاله پیشنهادی: راز موفقیت جک ما(بخش اول)
ماجرای استخدام جک دورسی در شرکت راهبری
+: بعد از مدتی، فهمیدم اسم این کار راهبری است که برای خودش یک صنعت است و بزرگترین شرکت در این زمینه در شهر نیویورک قرار دارد. من همیشه دوست داشتم آنجا زندگی کنم. بنابراین تلاش کردم تا با شرکت تماس برقرار کنم، اما هیچ اطلاعات تماسی نداشتند. آن موقع، من نحوه کار با کامپیوتر را به خوبی میدانستم. وبسایت آنها را پیدا کردم. یک حفره در سایتشان پیدا کردم. وارد سیستم آنها شدم و لیست ایمیلها را پیدا کردم. ایمیل تکتک کارکنان شرکت را پیدا کردم.
-: فکر میکنید FBI علاقه داشته باشد این را بشنود؟
+: هنوز به آنها نگفتهام. دیگر تمام شده است. به مدیرعامل و رییس شرکت ایمیل فرستادم و گفتم اسم من جک است و یک حفره در وبسایت شما پیدا کردهام و میدانم باید چطور آن را درست کنید. راستی من نرمافزار راهبری هم مینویسم. یک هفته بعد، آن شرکت من را استخدام کرد و به نیویورک رفتم. در این مسیر، من هیچوقت از روش معمول رزومهنویسی و درخواست شغل پیروی نکردم . من از اصل نشان دادن و توضیح ندادن خیلی خوشم میآید. بنابراین کارها را انجام میدادم و بعد نشان میدادم. با نشان دادن این کارها، درها برای من باز میشد. از آنجا که خیلی برنامهنویسی میکردم، مبتلا به RSI «آسیب فشار تکراری» شدم. یکی از دوستانم پیشنهاد داد که ماساژ بگیرم. من هم آدمی نبودم که فقط به این پیشنهاد بسنده کنم، بلکه با تمام وجود وارد قضیه شدم. گفتم اگر قرار است ماساژ بگیرم، بهتر است یاد بگیرم چطور ماساژ بدهم تا بتوانم به خودم ماساژ بدهم. بنابراین برای یک دوره هزار ساعته ماساژتراپی ثبت نام کردم و همه چیز را در مورد بدن و درمان و سلامتی یاد گرفتم. بین ماساژ و برنامهنویسی و مهندسی، شباهتهایی پیدا کردم و گفتم شاید بهتر باشد برنامهنویسی را رها کنم و ماساژ تراپیست شوم. آن موقع در سن لوییس بودم و تصمیم گرفته بودم که ماساژ تراپیست بشوم. برنامهای که داشتم این بود که به برنامهنویسها ماساژ بدهم و همزمان هم مشکلات برنامهنویسی را برای آنها حل کنم.
مقاله پیشنهادی: رازهای موفقیت بیل گیتس از زبان خودش
-: حوزه میان رشتهای بود؟
+: بله ترکیبی بین ماساژ تراپی و روانشناسی برنامهنویسی. اصلاً موفق نبود.
رویکرد جک دورسی نسبت به هنر و علم
بنابراین به سانفرانسیسکو رفتم و دیدم که آنجا همه ماساژ تراپیست هستند و هیچکس هم نمیخواهد همزمان با ماساژ گرفتن، در مورد برنامهنویسی چیزی بشنود. بنابراین آن کار را رها کردم. من همیشه عاشق طراحی بودم و بهترین نقاش گل و گیاه دنیا را پیدا کردم و به مدت دو سال در کلاس نقاشی او شرکت کردم . چیزی که من به آن علاقه داشتم، دقت هنر و علم بود. در این دورهای که دوربینها همه جا هستند، هنر نقاشی گل و گیاه هنوز وجود دارد. به این دلیل که دوربین فقط میتواند یک نقطه کانونی را نشان بدهد، در صورتیکه چشم انسان چندین نقطه کانونی دارد. بنابراین وقتی که یک گونه گیاهی را نقاشی میکنید، باید سریع و قبل از این که پژمرده بشود و جوهر وجودی خود را از دست بدهد، آن را نقاشی کنید. بنابراین، همزمان هنر و علم به کار بسته میشوند. من تصمیم گرفتم که نقاش گل و گیاه بشوم، اما برای این کار باید در سن لوییس میماندم و من مایل به ماندن نبودم. آخرین کاری که قبل از توییتر انجام دادم این بود که واقعاً از برنامهنویسی خسته شده بودم، چون این کار بسیار انتزاعی است و فقط در ذهن وجود دارد. من میخواستم کاری کنم که حداقل با دستانم سروکار داشته باشد.
جک دورسی و ورود به صنعت مد
من همیشه عاشق لباسهای جین بودم، چون تاریخ جالبی دارند. این لباسها در اصل برای غواصی طراحی شده بودند، چون Levi لباسها را میبرد داخل دریا تا کوچک شده و سایزشان درست شود. بعد، مورد توجه کشاورزان قرار گرفت. اما نکته جالب در مورد جین این است که زندگی فرد استفاده کننده را ثبت میکند. مثلاً اگر هر روز، گوشی موبایل خود را در جیب جلوی شلوارتان بگذارید یا کیف پولتان را داخل جیب عقب قرار دهید، متوجه میشوید که جای گوشی یا کیف روی شلوار به جا میماند. یا اگر زیاد بدوید روی پا و دور زانو ریش ریش میشود. فکر کردم که خیلی عالی است، چون مثل یک دفترچه خاطرات زنده است که زندگی شما را ثبت میکند. بنابراین تصمیم گرفتم که وارد تولید جین بشوم. دوباره برنامهنویسی را رها کردم و وارد مدرسه هنر مد سانفرانسیسکو شدم. معلوم شد که خیاطی با شلوار شروع نمیشود، چون دوخت شلوار از همه چیز سختتر است. با دوخت دامن شروع کردیم و دامن راسته و غیرمتقارن دوختم. بعد از آن، ایده توییتر به ذهنم رسید و توییتر شروع به پیشرفت کرد و من هم از مد بیرون آمدم.
-: باید بگویم که خیلی راحت شدم که شما از دنیای مد بیرون آمدید.
+: بله. مادرم هم میگفت داری با زندگی خودت چه کار میکنی؟
ایده ساخت توییتر از کجا پیدا شد؟
-: اکنون در مورد بچههای خودم حس بهتری دارم. به ما بگو که چطور در توییتر پیشرفت کردید؟ این پیشرفت چطور اتفاق افتاد؟
+: این ایده در سال 2000 به ذهنم رسید. در آن زمان، دستگاهی داشتم به اسم rim 850 که نسل قبل پیجر ایمیل بلکبری بود. آن موقع چند وقتی بود که در زمینه راهبری مشغول به کار شده بودم و در فضای گزارش در مورد این که افراد کجا هستند و کجا میروند و چه کار میکنند فعالیت میکردم. یک شب دیر وقت بود که داشتم روی راهبری کار میکردم. با خودم گفتم اکنون من این تصویر زیبا را از شهر دارم و شهر دارد از طریق این عناصر عمودی مثل آمبولانس و تاکسی و پیک زندگی میکند و نفس میکشد، اما مردم حضور ندارند. فکر کردم که یک سرویس طراحی کنم که ایمیل را دریافت کند، به یک سرویس دیگر بفرستد و آن سرویس، ایمیل را برای مردمی بفرستد که علاقه دارند آن را ببینند. تصمیم گرفتم که روی این ایده کار کنم. در یک آخر هفته آن را ساختم و آدرسهای نمونه را از آدرسهای دوستانم گذاشتم. بعد به پارک Golden Gate در سانفرانسیسکو رفتم. آنجا یک جایگاه مخصوص گاومیش بود که واقعاً در سانفرانسیسکو غیر معمول است، اما در هر حال هست. یک متن پیام تایپ کردم و گفتم من حالا در جایگاه گاومیش در پارک گلدن گیت سانفرانسیسکو هستم. این پیام برای همه دوستانم فرستاده شد. دو نکته را سریع متوجه شدم. اول این که برای هیچکس اصلاً مهم نبود و دوم این که هیچکس دیگری، گوشی بلکبری نداشت. بنابراین سال 2001 بود که این ایده را کنار گذاشتم.
وقتی جک دورسی اولین پیام توییتر را منتشر کرد
بعد در سال 2006، پیامک در کشور گسترش یافت و شما میتوانستید از اپراتورهای مختلف به هم پیامک بدهید. این سرویس در اروپا به مدت ده سال فعال و موفق بود و در آمریکا تازه معرفی شده بود. من عاشق این فناوری شدم، با این که هنوز مشکلاتی داشت و گاهی اوقات، خوب عمل نمیکرد. این سرویس، محدودیت جالبی داشت و آن این که امکان تایپ بیش از 160 حرف را نمیداد. وقتی این را دیدم، با خودم گفتم اکنون فناوری لازم برای انجام آن ایدهام را داریم. بنابراین آن را برای هم تیمیهایم در Odeo مطرح کردم. آنها به من دو هفته وقت دادند تا این ایده را با یک برنامهنویس دیگر و فردی به اسم Biz Stone که در Odeo کار میکردند، عملی کنم. در عرض 13 روز، همه کارها را انجام دادیم و اولین توییت را من فرستادم و در آن همکارانم را دعوت کردم. پیام به همه همکاران فرستاده شد و آنها پیام را از سیستم خود دریافت کردند. این پروژه خیلی ساده شروع شد و به تدریج بزرگ و بزرگتر شد.
اما هر چیزی که امروز در توییتر میبینید، همه به همان دو هفته اول برمیگردد. ما تغییر اساسی چندانی در آن پروژه اولیه اعمال نکردهایم. یک مدل خیلی ساده است که طی آن، پیامی را به سامانه میفرستید و بقیه هم عضو آن میشوند. یک مدل انتشار یا عضویت است که ما به آن دنبال کردن میگوییم. در این مدل، شما یک پیام را پست و توییت میکنید، دنبالکنندههای شما، همان لحظه هر جا که باشند، آن پیام را در گوشیهای همراه، کامپیوتر یا آیپد خود دریافت میکنند. ایده اولیه پشت آن، موبایل و اساماس بود. نکته مثبتی که در مورد اساماس وجود داشت این بودکه به صورت پیش فرض و استاندارد، حتی روی یک موبایل پنج دلاری وسط کنیا هم جواب میدهد. این نکته همیشه برای ما مهم بوده است، چون به این معنی است که هرکس با یک موبایل پنج دلاری وسط کنیا میتواند همان تجربه گفتگویی را داشته باشد که یک نفر در سانفرانسیسکو دارد. یعنی شرایط یکسانی را برای همه فراهم میکند و به همه این شانس را میدهد تا آنچه مهم است را به گوش دیگران در سراسر جهان برسانند. این گونه بود که داستان توییتر شروع شد.
درس مهمی که جک دورسی از استیو جابز آموخت
-: اغلب مردم، شما را وارث معنوی استیو جابز میدانند. خودتان چنین حسی دارید؟ آیا با او احساس نزدیکی میکنید؟ شما هم مثل استیو جابز، حس همزمان هنرمند و کارآفرین بودن را دارید؟
مقاله پیشنهادی: اصول استیو جابز برای موفقیت
+: اول باید بگوبم که این تشبیه باعث افتخار من است، اما درسی که از استیو جابز یاد گرفتم این است که نباید دنبالهرو دیگران باشید. همیشه باید راه خودتان را بروید. حتی خودتان را زیر سؤال ببرید و همزمان راه خودتان را بروید. اساساً امکان ندارد که بتوان زیر سایه یک نفر دیگر زندگی کرد. من هم نمیخواهم این کار را انجام بدهم، اما معتقدم که استیو جابز بیشتر از این که بیزینس من و کارآفرین باشد، هنرمند بود. او این توانایی را داشت که موضوعات را بدون محدودیتهای فیزیکی ببیند و مردم را متقاعد کند که آن چیزها باید در دنیا وجود داشته باشند و باید ساخته بشوند و این شگفتانگیز است.
جک دورسی هنرمند یا کارآفرین؟
-: خودتان را هنرمند میدانید یا کارآفرین؟
+: من بیشتر دوست دارم خودم را هنرمند بدانم، اما حس میکنم نمیشود خودتان را هنرمند بدانید، بلکه بقیه باید شما را هنرمند ببینند. زمان بهترین قاضی است، اما برای قضاوت هر هنرمندی، باید به اثر هنری او نگاه کرد. آثار اپل شگفتانگیز هستند و به این صورت میفهمید که آن هنرمند میخواسته به شما چه بگوید. به نظر من، یک چیز شگفتانگیز در مورد نقطه تلاقی این دو، یعنی هنر و کارآفرینی وجود دارد. مردم فکر میکنند که برنامهنویسی یک کار مکانیکی است، اما به نظر من کار زیبایی است. به نظر من، برنامهنویسی لزوماً این نیست که به کامپیوتر بگویید چه کار کند، بلکه برنامهنویسی میکنید تا به انسانها نشان بدهید چه به کامپیوتر میگویید تا انجام بدهد. تیمها با هم کار میکنند تا این را بهتر و بهتر کنند. در غیر این صورت انگار دارید یک کاری را در تنهایی انجام میدهید که بعد از این که آنجا را ترک کردید یا از دنیا رفتید، از بین میرود. بنابراین من میخواهم چیزهایی را بسازم که ماندگار باشند و محدود به زمان نباشند.
امیدواریم با ارائه این مطالب به پیشبرد اهداف شما کمک شایانی کرده باشیم. اگر شما دوست عزیز و همراه گرامی سایت عزت خواه دات کام مشتاق هستید در زندگی شخصی و کاری عملکرد بهتری داشته باشید، یک پیشنهاد ارزشمند برای شما داریم و آن مطالعه مقاله آشنایی با دوره پاراسل زندگی و تماشای ویدیو معرفی این دوره است. در پاراسل زندگی با روشی کاربردی برای ساخت یک زندگی ایدهآل با شما همراه خواهیم بود.
پاسخ به نظر