خلاصه ای از مقاله
پیر امیدیار بنیانگذار و رئیس وبسایت حراج ای بی است. علاقه او به حوزه کامپیوتر در همان دوران دبیرستان نمایان شد و تحصیلات دانشگاهیاش را در همان رشته علوم کامپیوتر ادامه داد. در این مقاله بخش دوم صحبتهای بنیانگذار این حراجی آنلاین را مطالعه کنید و بیشتر با داستان زندگیاش آشنا شوید.
آنچه در این مقاله می خوانید:
- زندگینامه پیر امیدیار سازنده شرکت eBay
- سیستم بازخوردی پیر امیدیار
- با زندگی پیر امیدیار آشنا شوید
- پیر امیدیار و علایق دوران کودکی
- چه کسانی بیشترین تأثیر را بر پیر امیدیار داشتند؟
- دوران مدرسه پیر امیدیار
- قهرمان زندگی پیر امیدیار
- چاپ کارتهای کتابخانه اولین شغل پیر امیدیار
- تحصیل پیر امیدیار در دانشگاه
- پیر امیدیار و دنبال کردن رویاها
زندگینامه پیر امیدیار سازنده شرکت eBay
پیر امیدیار بنیانگذار و رئیس وبسایت حراج ای بی است. علاقه او به حوزه کامپیوتر در همان دوران دبیرستان نمایان شد و تحصیلات دانشگاهیاش را در همان رشته علوم کامپیوتر ادامه داد. پیر امیدیار در حقیقت ای بی را در پی ایدهای برای کمک به نامزدش و با هدف خرید و فروش دستگاههای آبنبات راهاندازی کرد. این نابغه ایرانی یک ایده کوچک را به موفقیتی بینالمللی تبدیل کرد. بخش دوم صحبتهای بنیانگذار این حراجی آنلاین را مطالعه کنید و بیشتر با داستان زندگیاش آشنا شوید.
سیستم بازخوردی پیر امیدیار
پیر امیدیار: من یک سیستم بازخوردی ایجاد کردم که خیلی به آن افتخار میکنم، چون خیلیها کپیبرداری کردند و در اصل ایده من بوده است. با این سیستم، افراد میتوانند به هم نمره بدهند و در مورد معامله، نظراتشان را ارائه کنند. در صورتی که تعداد مشخصی از اعضا، از کار یک نفر خوششان نیاید، این فرد بهطور خودکار از سیستم حذف میشود. این سیستم، اوایل خیلی خوب جواب میداد. هرچه جامعه ما بزرگتر و متنوعتر شد، به این نتیجه رسیدیم بعضی از کالاها هستند که اکثریت مردم نمیخواهند در اینجا وجود داشته باشد، حتی اگر قانونی و مجاز باشد. مثلاً یک سری کالاهای قانونی ولی بحثبرانگیز، نیاز به مدیریت ما داشتند. مثلاً چند وقت پیش، فکر کنم سال 98 بود، تاریخ دقیق را یادم نمیآید، تصمیم گرفتیم یکی از محصولات را از سایت حذف کنیم و گفتیم میدانید قضیه چیست؟ eBay دیگر جای مناسبی برای فروش آن نیست. دلیلش هم این است که قوانین در ایالتهای مختلف آمریکا آنقدر متفاوت و متنوع هستند که فروش برخی محصولات را دشوار میکرد. ممکن بود یک عضو، ناخواسته قانون را زیر پا بگذارد و ما نمیخواستیم اعضا به دردسر بیفتند. اگر بخواهم روراست باشم باید بگویم، نظر Meg این بود که ما نمیخواهیم یک نفر از طریق eBay محصولی بخرد و از آن برای صدمهزدن به دیگران استفاده کند. او از همان روز اول که به شرکت آمد، نسبت به این موضوع حس خوبی نداشت و ما هم محصول مورد نظرش را حذف کردیم.
مقاله پیشنهادی: روایت لری الیسون از موفقیت و پیشرفت
با زندگی پیر امیدیار آشنا شوید
پیر امیدیار: من در فرانسه در شهر پاریس به دنیا آمدم و تا شش سالگی آنجا زندگی کردم. در یک مدرسه دو زبانه درس خواندم و زبان انگلیسی را یاد گرفتم. در شش سالگی، به آمریکا مهاجرت کردیم و به ساحل شرقی واشنگتندیسی رفتیم. تا دبیرستان در واشنگتن بودیم و مدتکوتاهی هم وقتی کلاس نهم و دهم بودم در هاوایی بودیم. بعد از آن به واشنگتندیسی برگشتیم، در بوستون به کالج رفتم و بعد از کالج به کالیفرنیا رفتم. این لیستی از جاهایی بود که من زندگی کردم. طولانیترین زمانی که در یک مکان بودم، مربوط به کالج است که چهار سال بود. قبل از آن هم سه سال آخر دبیرستان بود. قبلتر از آن، ما هر دو سه سال یکبار نقل مکان میکردیم. خانوادهام نظامی نبودند و البته بیشتر مواقع، مردم به همین دلیل زیاد نقل مکان میکنند. فقط همینطور این اتفاق میافتاد. تا کلاس نهم که آخرین سال من در هاوایی بود خیلی توجه نمیکردم که دلم برای دیگران تنگ میشود. کلاس هشتم و نهم دوستان صمیمی زیادی در مدرسه داشتم و ترککردن آنها برای من خیلی سخت بود، از لحاظ شخصی خیلی سخت بود. قبل از آن زمان، به این موضوع عادت داشتم. من به این صورت بزرگ شده بودم و برای من مشکلی نبود. بچههای زیادی دور و اطرافم نبودند و وقتی بزرگتر شدم با بزرگترها بیشتر در ارتباط بودم. چون مجبور بودم. در واقع من زود بزرگ شدم و نسبت به بقیه زودتر بالغ شدم.
پیر امیدیار و علایق دوران کودکی
پیر امیدیار: علاقه زیادی به گجتهای مختلف الکترونیکی مثل ماشین حساب داشتم. یادم هست که یک بار رفتم ماشین حساب بخرم، این قضیه مربوط به زمانی است که ماشین حساب 100 دلار بود. برای خرید با پدرم رفتیم و بسیار مجذوب این گجتهای کوچک بودم. همیشه هم خرابشان میکردم، بعد بازشان میکردم و سعی میکردم درستشان کنم، هیچوقت هم موفق نمیشدم.
چه کسانی بیشترین تأثیر را بر پیر امیدیار داشتند؟
پیر امیدیار: فکر کنم پدر و مادرم بیشترین تاثیر را روی من داشتند. وقتی دو ساله بودم از هم جدا شدند. پدرم همیشه بخش مهمی از زندگیام بوده است. با مادرم زندگی میکردم اما پدرم همیشه نزدیکم بود. یادم میآید وقتی بچه بودم، آخر هفتهها را با پدرم میگذراندم. پدرم جراح است و مادرم دکتر عمومی. وقتی کوچکتر بودم، با پدرم برای ویزیت مریضها میرفتیم. یادم هست که 45 دقیقه داخل ماشین از یک بیمارستان به بیمارستان دیگری میرفتیم و مکالمات فوقالعادهای با هم داشتیم. این یکی از بهترین خاطرات کودکیام است. پدرم هنوز هم اطلاعات شگفتانگیزی راجع به موضوعات مختلف دارد. ما در مورد تاریخ و هنر با هم حرف میزدیم. البته گفتگو، کلمه دقیقی نیست، چون بیشتر یک طرفه بود. الان که 33 ساله هستم و خودم را جای پدرم میگذارم، احتمالاً به خاطر واکنشهای من، با خودش میگفته: «این بچه که اصلاً نمیفهمد، من چه میگویم.» اما اکنون که به گذشته نگاه میکنم بسیار برای من باارزش است.
مقاله پیشنهادی: آمیتیس نوروزی موفقیت را در زندگیاش خلق کرد
دوران مدرسه پیر امیدیار
پیر امیدیار: در دوران تحصیل خیلی درسخوان نبودم. فکر کنم درسم خوب نبود. از دانشگاه Tufts با معدل 3 از 4 فارغالتحصیل شدم، در واقع 1/3 بود. در طول چهار سال دانشگاه در تافتس، هر ترم معدلم بهتر میشد که این نشان میدهد ترم اول معدل من چند بوده است. در کل، خیلی درسخوان نبودم.
قهرمان زندگی پیر امیدیار
پیر امیدیار: قبلاً هم از من سؤال شده که قهرمان زندگی تو چه کسی بوده است و از این دست سؤالات. برای من سخت است که یک نفر یا یک کتاب را نام ببرم. من در زندگی خود یاد گرفتم که تقریباً هرکاری که را که بخواهید میتوانید انجام دهید. به هر هدفی که داشته باشید میتوانید برسید. این طرز فکر همیشه به من اعتمادبهنفس داده است و هیچوقت احساس نکردم یا این شانس را نداشتم که از یک قهرمان بیرونی الهام بگیرم. پس کمی سخت است که بخواهم نام شخص خاصی را ببرم. من همیشه به گجتها علاقه داشتم و فکرکنم وقتی اولین بار یک کامپیوتر دیدم کلاس سوم بودم. خیلی قدیمی و فکر کنم مدل TRS-80 بود. Radio Shack. بله، یک کامپیوتر Radio Shack TRS-80 با حافظه 4K. بهنظرم ماژول 4K یا 8K داشت و بهاندازه یک میز بود. با این سیستم، برنامهنویسی بیسیک یاد گرفتم. یادم هست که از کلاس ورزش فرار میکردم و مخفیانه میرفتم داخل اتاق کامپیوتر که در واقع اتاق نبود. یک کمد بود که کامپیوترها را داخل آن میگذاشتند و آنجا با کامپیوترها بازی میکردم. همیشه میرفتم و چیزهای جدید را امتحان میکردم. موضوعی که از لحاظ حرفهای فهمیدم این بود که بسیاری از مردم جلو نمیروند و چیزهای جدید را امتحان نمیکنند. وقتی یک ایده به ذهنشان میرسد، خودشان یا دیگران، متقاعدشان میکنند که ایدهشان جواب نمیدهد. بهنظرم اگر خودشان به خودشان بگویند ایدهشان خوب نیست، مساله جدیتر است. خودتان را متقاعد میکنید که کار شدنی نیست، اما من هیچوقت اینطوری نبودم، همیشه این اخلاق بچگانه را داشتم که میگفتم: «چراکه نه. فقط جلو میروم و انجامش میدهم.»
چاپ کارتهای کتابخانه اولین شغل پیر امیدیار
پیر امیدیار: این اولین شغل من بود، شش دلار در ساعت و صحبت کردن دربارهاش جالب است. با استفاده از فناوری کامپیوتری، کارت کتابخانه برای کاتالوگ کارتها چاپ میکردم. کارم این بود که با یک برنامه، فرمت کارت را تنظیم میکردم. یک نفر اطلاعات را وارد میکرد و به روش مورد درخواست کتابخانه، فرمت آن را تنظیم میکرد تا بتوانند کارتها را در کاتالوگ قرار بدهند. فناوری بسیار سادهای داشت. هیچ پایگاه داده، موتور جستجو یا چیزی شبیه به اینها نبود، اما شش دلار در ساعت درآمد داشت. همچنین در آن زمان، روی نرمافزار هم کار میکردم تا برنامه کلاسی را تنظیم کنم که خیلی مهم بود. فکر کنم سال دهم یا یازدهم دبیرستان بودم که روی این پروژه کار میکردم. همیشه وسوسه میشدم به طریقی برنامهریزی کنم که جمعهها کلاس نداشته باشم. نمیتوانستم کاری کنم، اما آن زمان به این موضوع فکر میکردم.
مقاله پیشنهادی: موفقیت به سبک مانی خوشبین
تحصیل پیر امیدیار در دانشگاه
پیر امیدیار: همیشه میخواستم با کامپیوتر کار کنم. اولین انتخاب شغلی و هدفم برای آینده مهندسی کامپیوتر بود. یعنی به عبارتی تحلیل سختافزار و نرمافزار و ترکیب آنها برای فهم بهتر کامپیوتر. وقتی وارد دانشگاه Tufts شدم، در دانشکده مهندسی، رشته مهندسی کامپیوتر و مهندسی برق قبول شدم. ترم اول به سرعت فهمیدم رشته مهندسی برای من خیلی سخت است. یک کلاس شیمی داشتم و فکر کنم ترم دوم سال اول بود، چون برای رشته مهندسی پیشنیاز بود. هیچ علاقهای به شیمی نداشتم. خیلی تلاش کردم که درسها را بفهمم. برای امتحان هم خیلی درس خواندم. اما در آخر نمرهام خیلی بد شد. یادم هست که برای امتحان میانترم بیشتر از بقیه درسها خوانده بودم و نمرهام از 100، 25 شد. همان زمان بود که به خودم گفتم: «میدانی چیست؟ این خیلی بیمعنیه!» به همین دلیل، تغییر رشته دادم و هنرهای آزاد را انتخاب کردم و علوم کامپیوتر را هم دنبال کردم. وقتی دانشجو بودم برنامهنویسی مکینتاش را بهطور خودآموز یاد گرفتم. البته پایه و اساس آن کلاسی بود که گرفته بودم. بنابراین کاملاً خودآموز نبود. کلاس برنامهنویسی C بود به نام "ساختار دادهها". این درس، به نوعی سختترین درس رشته علوم کامپیوتر بود. در این کلاس، برنامهنویسی C را یاد گرفتم. استاد کلاس بسیار عالی بود. شاید یکی از بهترین استادانی که تابهحال داشتهام. یکی دو نکته در مورد این کلاس وجود دارد. اول اینکه این استاد در نهایت از دانشگاه ما رفت. او با این که استاد خیلی خوبی بود هیچ مقاله یا کتابی چاپ نکرده بود. بههمین دلیل اخراج شد. این قضیه بر ذهن من خیلی تأثیر گذاشت و نمیدانم دقیقاً چه درسی برای من داشت، اما خیلی روی من اثر گذاشت. دومین نکته این است که برنامهنویسی C را یاد گرفتم و بعد با استفاده از آن، بهطور خودآموز برنامهنویسی مکینتاش را یاد گرفتم. در واقع، من خیلی برای یادگیری نکات مربوط به مکینتاش هیجان داشتم و البته شروع به کار حرفهای من بعد از دانشگاه و در حقیقت یک سال قبل از فارغالتحصیلی بود. یک کار تابستانی در کالیفرنیا گرفتم، در یک شرکت کامپیوتری که برای مکینتاش کار میکرد.
پیر امیدیار و دنبال کردن رویاها
پیر امیدیار: من فقط دنبال علاقههایم بودم، منظورم این است کاری که به آن عشق میورزیدم. اینکه یک نرمافزار طراحی کنم که بتواند برای همه افرادی که از آن استفاده میکنند مفید باشد. انگیزهام این بود. هدف من طراحی نرمافزار بازار انبوه بود و اینکه بتوانم یک کار خوب انجام دهم. همانند اکثر طراحان نرمافزار، بیش از هر چیز دیگری، عشق و علاقهام به این کار بود که باعث انجام دادنش شد. میدانید بهقول معروف: «اگر به کاری علاقه داشته باشید، شغل به حساب نمیآید.» برای من هم همینطور بود. علاقه خاصی به حل مسائلی دارم که فکر میکنم میتوانم به روش جدیدی حلشان کنم و اینکه کسی تا به حال این کار را نکرده باشد.
میدانید همیشه به نوعی حس غرور دارم. از کارهای جدید و به ویژه از مسائلی الهام میگیرم که بهنظر میآید حلشان آسان باشد نه مشکلاتی که مثلاً فیزیکدانان در موردش حرف میزنند. مشکلاتی که حلشان راحت است اما هیچکس زحمت آن را به خودش نمیدهد چون فکر میکند غیرممکن است. بنابراین در مورد eBay، ایده اصلی این بود که مردم بتوانند از طریق اینترنت خرید و فروش کنند. و این بهنظر بسیاری از افراد محال بود. چون سال 1995، مردم فکر میکردند مگر میشود به کسی در اینترنت اعتماد کرد؟ چطور میشود همدیگر را شناخت؟ من فکر میکردم احمقانه است. میدانید، این یک نگرانی احمقانه بود چون مردم اساساً خوب و صادق هستند. همین نکته خیلی به من انگیزه داد. گفتم: « من آن را انجام میدهم، به آنها نشان میدهم. ببینیم چه اتفاقی میافتد.»
داشتن یک ذهنیت درست برای ساخت تجربهای از زندگی که با پذیرش همه اتفاقات غیرقابل پیشبینی آن، شما را به موفقیت برساند، چهقدر برای شما حائز اهمیت است؟ اگر علاقهمند هستید در خصوص راهنمایی که شما را برای تجربه یک زندگی موفق آماده میکند، بیشتر بدانید، مطالعه مقاله معرفی دوره شگفت انگیز پاراسل زندگی را از دست ندهید.
بخش سوم مصاحبه را در مقاله داستان eBay از ایده تا موفقیت بین المللی (بخش سوم) بخوانید.
پاسخ به نظر