خلاصه ای از این مقاله:
در بخش اول این مقاله، شما با بخشی از زندگی لری الیسون بنیانگذار شرکت اوراکل آشنا شدید. همانطور که دیدید، وی ابتدا در رشته پزشکی تحصیل کرد که بعدا به خاطر عدم علاقه، آن را ترک کرد. سپس وارد فعالیت های مرتبط با محیط زیست شد و بعد پا به دنیای برنامه نویسی گذاشت. در این قسمت، گوشه ای از ارتباط او با استیو جابز بنیانگذار شرکت اپل را از زبان الیسون میخوانید.
آنچه در این مقاله میخوانید:
- وقتی پیشرفت اوراکل باورنکردنی میشود
- دوستی با مردی که ایده های طلایی داشت
- ایده استیو جابز برای نجات اپل از زبان لری الیسون
- درسی که لری الیسون از حضور در اپل فراگرفت
- توصیههایی از لری الیسون برای موفقیت در زندگی
وقتی پیشرفت اوراکل باورنکردنی میشود
با رشد و شکوفایی عصر اطلاعات، افقهای فناوری مکرراً در حال تغییر بودند و موقعیتها و افقهای جدیدی را خلق میکردند. اوراکل به مدت ده سال، هر سال بزرگتر و بزرگتر میشد. من میخواستم بهترین شغل برنامهنویسی را برای خودم طراحی کنم اما به جای آن، شغلی داشتم که کلاً برنامهنویسی را کنار گذاشته بودم. من میخواستم یک شرکت داشته باشم که همه چیز تحت کنترل من باشد. در عوض، شرکتی داشتم با هزاران هزار کارمند و آنقدر داشت سریع پیشرفت میکرد که هیچکس نمیتوانست آن را کنترل کند. درست مثل قایقسواری در طوفان بود. بعد وارد بورس شدیم. خدای من! شاید بهتر بود پزشکی میخواندم. من دائماً در حال یادگیری بودم. فکر کنم اسم آن، آموزش ضمن خدمت باشد. هر روز یک چیز جدید و جالب یاد میگرفتم که روز قبل بلد نبودم، از این کار خوشم میآمد. شغل جدیدم چالش برانگیز، جذاب و فریبنده بود. دائماً در حال کار بودم. اما حالا که به آن فکر میکنم، تقریباً مطمئن هستم که عاشقش نبودم. شاید هم آنقدر خسته بودم که اصلاً نمیدانستم چه حسی دارم، اما در دنیا یک جایگاه داشتم. خانوادهام بالاخره من را بخشیدند که پزشکی نخواندم. هیچکس دیگر من را متهم به نداشتن هدف بزرگ نکرد.
دوستی با مردی که ایده های طلایی داشت
حالا میخواهم آخرین داستانم را بگویم. در مورد بهترین دوستم. مردی که خیلی ایدههای دیوانهوار داشت. او یک درس مهم به من آموخت. دوستی سی ساله من با استیو جابز سرشار از قدم زدنهای طولانی بود. اگر او حرفی برای گفتن داشت که همیشه هم داشت، میرفتیم بیرون قدم بزنیم. میرفتیم بالای windy hill، دور castle Rock ، یا روی شنهای ساحل Kona Village قدم میزدیم. در طول این سالها، یکی از این قدم زدنها از همه مهمتر بود. آن روز خیلی حرف زده بودیم. سوار ماشین شدیم و به سمت پارک castle rock در کوههای سانتا کروز رفتیم.
مقاله پیشنهادی: اصول استیو جابز برای موفقیت
این مربوط به بیش از بیست سال پیش است. اواسط سال 1995. استیو در حال تمام کردن انیمیشن toy Story در کمپانی پیکسار و مدیر شرکت Next بود که بعد از اپل تأسیس کرده بود. اپل در شرایط بحرانی بود. در طول غیبت ده ساله استیو، به سرعت در حال سقوط بود. مشکلات، در آن زمان خیلی جدی بودند. معلوم نبود که اپل بتواند دوام بیاورد. خیلی دردناک بود که بنشینید، اینها را ببینید و هیچ کاری نکنید. هدف آن پیادهروی در آن روز در کوههای سانتا کروز، بحث کردن در مورد به دست گرفتن کنترل دوباره شرکت اپل بود. نظر من خیلی ساده بود: خرید اپل. این که سریعاً استیو مدیر عامل بشود. ارزش اپل در آن زمان، خیلی زیاد نبود، تقریباً 5 میلیارد دلار. ما هر دو اعتبار خوبی داشتیم. من از قبل برنامه ریخته بودم که همه پول را قرض بگیریم. تنها کاری که استیو باید میکرد این بود که بگوید بله.
ایده استیو جابز برای نجات اپل از زبان لری الیسون
اما او یک راهکار پر پیچ و خمتر پیشنهاد کرد. این که اول اپل را متقاعد کنیم که Next Computer را بخرد. بعد استیو به هیات مدیره اپل ملحق بشود و آنها به مرور بفهمند که استیو بهترین شخص برای مدیریت شرکت است. من گفتم: «باشد؛ این راه ممکن است جواب بدهد، اما استیو! اگر ما اپل را نخریم چطور قرار است پول در بیاریم؟» استیو یک مرتبه ایستاد، به طرف من برگشت، رو به روی من ایستاد. دست چپ خود را روی شانه راست من گذاشت و دست راستش را روی شانه چپم قرار داد. بدون این که پلک بزند، در چشمهای من زل زد. استیو گفت: «لری به همین دلیل، خیلی مهم است که من دوست تو هستم. تو دیگر پول بیشتری نیاز نداری.» من گفتم: بله. میدانم میدانم. بعد گفتم: «نیازی نیست که پول را نگه داریم. میتوانیم همه را ببخشیم.» داشتم ناله میکردم.
استیو سرش را تکان داد و گفت: «من اصلاً برای پول نمیخواهم این کار را انجام بدهم. نمیخواهم به من پول بدهند. اگر قرار است این کار را بکنم، باید با پایبندی به اخلاقیات باشد.» گفتم: «اخلاقیات؟ این احتمالاً گرانترین ملک روی زمین است.» خودم میدانستم که بحث را باختهام. استیو تصمیم خود را گرفته بود. همان جا و همان موقع در castle rock در تابستان سال 1995 تا اپل را به شیوه خودش نجات بدهد. بعد از پیادهروی، قبل از این که سوار ماشین بشویم، به او گفتم: «استیو تو اپل را خلق کردی، شرکت خودت است. پس تصمیم هم با خودت. من هرکاری که تو بخواهی انجام میدهم.»
درسی که لری الیسون از حضور در اپل فراگرفت
من به هیات مدیره اپل ملحق شدم. میدیدم که استیو باارزشترین شرکت روی زمین را ساخت. درسی که این قضیه برای من داشت، خیلی روشن است. حق با استیو بود. بعد از یک مرحله، دیگر پول اهمیتی ندارد. بعد از یک مرحلهای، هرچقدر هم که تلاش کنید، دیگر نمیتوانید پول را خرج کنید. مطمئن هستم. من خیلی تلاش کردم، اما غیرممکن است. در نهایت، عملیترین راه حل این است که همه پولتان را ببخشید. پس چرا استیو به اپل برگشت؟ چرا باقی مانده زندگی خود را وقف شغلش کرد؟ چرا من هم همینطور هستم؟ من باور دارم که در عمق روح همه ما، یک نیاز اساسی به انجام کاری مهم در زندگی وجود دارد. به اعتقاد فروید، در زندگی تنها دو چیز مهم وجود دارد: عشق و کار. او نمیگوید که عشق و کار یکی هستند. من به کارم علاقه دارم. همیشه به من احساس رضایت و هویت میدهد اما عشق و علاقه متفاوت هستند، حداقل برای من. من عاشق خانوادهام هستم، چند دوست عزیز، چهارتا گربه، دوتا سگ، شکوفههای گیلاس در ژاپن، سواحل اقیانوس آرام و کوههای جادویی sierra Nevada که همه چیز برای من از همان جا شروع شد. احساسات من نسبت به کارم خیلی شدید، اما متفاوت هستند. یک آگهی تلویزیونی در مورد نیروی دریایی آمریکا بود که میگفت: «این فقط یک شغل نیست، یک ماجراجویی است.» من هم دقیقاً چنین حسی نسبت به کارم در سلیکونولی دارم.
مقاله پیشنهادی: 6 راه مؤثر برای افزایش رضایت از زندگی
توصیههایی از لری الیسون برای موفقیت در زندگی
یک ماجراجویی جالب، چالشی و مجذوب کننده، مثل هر ماجراجویی ناتمامی. نمیدانم آخرش چه میشود، اما میدانم که تمام میشود. برای من و چندین و چند سال دیگر برای همه شما. اما شما امروز ماجراجویی بزرگ خودتان را شروع میکنید. نسل شما، مثل همه نسلهای دیگر، دنیا را دستخوش تغییر میکند. شما فناوریهای جدید، تولید و هنرهای جدید خلق میکنید. غیرممکنها تبدیل به ممکن میشوند و موقعیتهای غیرمنتظره برای شما رخ میدهند. شما دنیا را تغییر میدهید و دنیا هم شما را تغییر میدهد. یاد میگیرید، رشد میکنید و چیزهای بیشتری در مورد خودتان کشف میکنید. یادتان باشد. در این دنیایی که همواره در حال تغییر است، آنچه که امکانپذیر است، ممکن است تغییر کند. از تجربه کردن و امتحان چیزهای مختلف نترسید. وقتی وضع موجود را به چالش میکشید، اجازه ندهید، متخصصان شما را ناامید کنند. به قول مارک تواین، متخصص کیست؟ یک نفر از یک شهر دیگر؟ همه شما این شانس را دارید که بفهمید چه کسی هستید، به جای اینکه چه کسی باید باشید. شانس زندگی کردن با رویای خودتان نه رویای دیگران.
همه شما وظیفه دارید که به هدف متعالی پایبند باشید. آرمانی که شما را تعالی و شرایط انسانیت و جهان را بهبود ببخشد. به زودی بسیاری از شما یک شغل جدید پیدا می کنید. امیدوارم به آن علاقه داشته باشید، شما را به چالش بکشد و برایتان رضایت به همراه حس هدفمندی و خشنودی داشته باشد اما اگر اینطور نبود، به جستجوی خود ادامه بدهید. مطمئناً وجود دارد. ممکن است پیدا کردن آن طول بکشد، اما از جستجو دست نکشید. تا وقتی که شغلی پیدا کنید که اشتیاقتان را مثل من شعلهور کند. حتی بهتر از آن، ممکن است شغلی پیدا کنید که عاشقش باشید.
شغل ایده آل شما باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟ آزادی از المان زمان و مکان برای شغلی که انتخاب می کنید، چقدر اهمیت دارد؟ شروع بیزینس های آنلاین آن هم در یک مارکت پلیس جهانی، یکی از شغل های محبوب جهان است چون فرد را محدود به زمان و مکان خاصی نمی کند و زمینه کسب درآمد دلاری را فراهم می کند. جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص بیزینس بزرگ و پرسود آمازون، پیشنهاد ما مشاهده ویدیوی معرفی این بیزینس است.
پاسخ به نظر