خلاصهای از مقاله
گاهی اوقات در مسیری قدم میگداریم که احساسی در درون ما به ما میگوید که این مسیر موفقیت و مسیر درست نیست. خیلی از افراد موفق به این احساس و ندای درونی خود پاسخ میگویند و مسیر خود را عوض مینمایند و پا در راهی میگدارند که موفقیت را برای آنها به ارمغان میآوردو با ما همراه باشید تا با تغییر مسیر اپرا وینفری آشنا شوید.
آنچه در این مقاله میخوانید:
- اپرا وینفری از کالج تا رادیو
- شروع به کار اپرا وینفری در تلویزیون
- چالشهای ذهنی اپرا وینفری پس از ورود به تلویزیون
- وقتی اپرا وینفری مسیر موفقیت خود را پیدا میکند
زندگی اپرا وینفری و فراز و نشیب های آن
در این مقاله بخش اول مصاحبه آماندا با اپرا وینفری را مطالعه میکنید. این قسمت به نحوه آشنایی اپرا با شبکههای تلویزیونی و گزارشگری و اتفاقاتی میپردازد که باعث شد او مسیر درست زندگی خود را پیدا کند.
اپرا وینفری از کالج تا رادیو
آماندا: ما واقعا مشتاقانه منتظر بودیم که امروز برسد. خیلی هیجان داشتیم. از وقتی حضور شما در دانشگاه اعلام شده، این جا، پر از شور و هیایو شده است.
اپرا وینفری: ممنونم به خاطر هیاهو. هنوز فکر میکنید من هیاهو دارم؟
آماندا: من از طرف دوستان، حمایت زیادی دریافت کردم و خیلی عالی بود و بهترین توصیهای که به من شد این بود که آماندا نگران نباش. اگر خراب کنید اپرا خودش با خودش مصاحبه میکند. پس اگر خراب کردم خودت سؤالها را از خودت بپرس.
آماندا: اما برای شروع. من میخواهم صحبت امروز را در سه بخش و بر اساس صحبتهای شما که بعد از فصل 25 و پایانی «Oprah Show»، گفته بودید انجام بدهم. شما توصیههای خیلی خوبی داشتید و به نظرم خوب است که گفتگو را بر اساس همان حرف¬ها ادامه بدهیم. بنابراین اولین جمله شما این است که باید بدانید چه چیزی شعله اشتیاق را در شما روشن میکند تا شما هم بتوانید دنیا را روشن کنید.کمی در مورد روزهای اول شروع کارتان صحبت کنید و این که چگونه علاقهتان را پیدا کردید. برویم به دنیای کالج. آیا میدانستید که وارد دنیای تلویزیون و رسانه میشوید؟
اپرا وینفری: نه نمیدانستم. فکر میکردم میخواهم معلم بشوم. سال دوم دانشگاه تنسی بودم. از 16 سالگی در رادیو کار کرده بودم و یادم است که کلاس طراحی برای تئاتر با آقای کاکس داشتم و خیلی طراحی من بد بود. حتی به من میگفت با خط کش هم نمیتوانید یک خط راست بکشید. در آن کلاس از شبکه رادیویی سی بی اس تماسی با من گرفته شد. وقتی در رادیو کار میکردم چندین بار با من تماس گرفته بودند. من از 16 سالگی در رادیو بودم و یکی از برنامههایم جلوگیری از آتش سوزی بود که داستان دیگری است. من برگشتم به شبکه تا جایزهام را بگیرم که شخصی به من گفت: «میخواهید صدای ضبط شده خود را بشنوید؟» و من گفتم حتماً و شروع کردم به خواندن یک متن و صدایم را ضبط کردند. آنها همه را در ساختمان جمع کردند و گفتند صدای این بچه را بشنوید. بعد من را در 16 سالگی در رادیو استخدام کردند.
شروع به کار اپرا وینفری در تلویزیون
+: از سال اول دانشگاه با من تماس میگرفتند تا بروم تلویزیون، اما هیچ وقت به آن فکر نمیکردم. هنوز با پدر و مادرم زندگی میکردم و نمیدانستم چطور از پس آن بر بیایم. مثلاً ساعت 1 کلاس زیست شناسی داشتم و نمیتوانستم برنامهام را کنترل کنم و آقای کاکس همان استادی که به من گفت نمیتوانید با خط کش هم یک خط صاف بکشید، بعد از این که تماس تلفنی را جواب دادم گفت چه کسی بود؟ گفتم یک نفر از سی بی اس دائماً به من زنگ می زند و به من میگوید بیایید مصاحبه دهید. گفت: «احمق! به خاطر همین است که به دانشگاه میروید تا سی بی اس به شما زنگ بزند و همین الان بروید بیرون و به آنها زنگ بزنید.» من هم زنگ زدم و در تلویزیون استخدام شدم.
+: هیچ چیزی در مورد تلویزیون نمیدانستم. به باربارا والترز فکر میکردم و میگفتم: «بله از پس آن بر میآیم.» اصلاً بلد نبودم بنویسم، فیلمسازی انجام دهم و یا هر چیز دیگری. فکر میکنم به خاطر شرایط آن زمان بود و این که آنها واقعاً میخواستند با من کار کنند و به همین دلیل راهم را پیدا کردم. باید راهم را پیدا میکردم، چون گزارشگری هیچ وقت مناسب من نبود. من خیلی سنم زیاد است و آن زمان تازه پخش زنده مد شده بود. همه جا دوربین زنده بود و همه آن را انجام میدادند. حتی اگر چیز مهمی هم اتفاق نیفتاده بود، پخش زنده میرفتند. من فهمیدم در نویسندگی خوب نیستم، اما خیلی خوب میتوانم بایستم و در مورد وقایع حرف بزنم. در سن 19 سالگی شروع کردم به کار در تلویزیون و بلافاصله مجری خبر شدم و باید طبق قانون پدرم ساعت 11 خانه میبودم! باورتان میشود که من، مجری خبر ساعت 10 در نشول تنسی هستم. من در گروه خبر هستم و خبر میخوانم و پدرم میگوید باید قبل از ساعت 11 خانه باشم. به پدرم گفتم: «بابا! تازه خبر ساعت 10 شروع میشود.» و پدرم گفت: «10:30 تمام میشود و 11 خانهای!» پدرم خیلی سختگیر بود.
چالشهای ذهنی اپرا وینفری پس از ورود به تلویزیون
+: به هر حال درون خود احساس میکردم که گزارشگری کار مناسبی برای من نیست، با این که خیلی خوشحال بودم که آن شغل را دارم. به من پیشنهاد شد که بروم به آتلانتا. آن زمان یعنی سال 1971 سالی 10000 دلار درآمد داشتم و چون هنوز دانشجو بودم فکر میکردم که درآمد خوبی است. به من پیشنهاد شد که بروم آتلانتا با درآمد 40000 دلار در سال. با خودم گفتم این دیگر آخرش است و قرار است 40000 دلار درآمد داشته باشم. رییسم به من گفت: «شما نمیدانید چه چیزهایی را نمیدانید و باید اینجا بمانید تا وقتی که یاد بگیرید بهتر بنویسید و هنرتان را به عنوان یک روزنامه نگار کامل کنید و ما نمیتوانیم به شما 40000 دلار بدهیم.» ولی میتوانیم 12000 دلار بدهیم و من ماندم به این دلیل که درون خود احساس میکردم که هر چند آن زمان 40000 دلار وسوسه کننده بود اما کاملاً حق با رییسم بود.
خلاصهاش میکنم چون نمیخواهم کل روز را در مورد شروع کارم صحبت بکنم. من به این که حس درونیم چه میگوید، گوش دادم و این که چه چیزی برایم بهتر است. چند سال بعد رفتم به بالتیمور. احساس میکردم که به عنوان یک گزارشگر که 22 سالم بود و سالی 22000 دلار درآمد داشتم. آنجا بهترین دوستم را دیدم که به من گفت: «آه خدای من! فکرش را بکن، وقتی 30 سالت بشود سالی 30000 دلار درآمد داری و وقتی 40 سالت بشود سالی 40000 دلار.» البته این گفتگو در دستشویی انجام شد. بله، من حس کردم که گزارشگری کار من نبود، اما پدرم، دوستانم و همه میگفتند که وای خدا شما مجری خبر هستید، در تلویزیون هستید، شما نباید استعفا بدهید. وقتی 25 سالم شد پدرم گفت: «نانت در روغن است، دیگر نمیشود بیشتر از این پول در آورد و من مانده بودم بین حرفهایی که همه به من میزدند و آن چیزی که حس میکردم حقیقت من است. گزارشگری برای من مثل یک حقیقت غیر طبیعی بود، هرچند به نظر خیلیها موقعیتی بسیار عالی بود و واقعأ با خودم فکر کردم دلم میخواهد چه کاری بکنم. این را همیشه می گویم بهترین چیز این است که بدانید چه کاری را نمیخواهید انجام دهید، چون وقتی بدانید چه کاری را نمیخواهید انجام دهید میتوانید به این برسید که چه کاری را دوست دارید انجام دهید.
مقاله پیشنهادی: چالشهایی که کارآفرینان با آن روبه رو هستند
وقتی اپرا وینفری مسیر موفقیت خود را پیدا میکند
-: و بعدش برنامههای گفتگو محور را کشف کردید درست است؟
+: من کشفش نکردم. تنزل درجه پیدا کردم. میخواستند من را بیرون کنند اما قرارداد داشتند. از من میخواستند از 25000 دلار بگذرم و میخواستند تا آخر سال من را نگه دارند، بنابراین من را در این برنامه گذاشتند. من را منتقل کردند به این برنامه تا نخواهند پول قراردادم را بدهند. از همان لحظهای که نشستم روی صندلی آن برنامه و با نماینده بستنی کارول در مورد طعمهای مختلف بستنی صحبت کردم، فهمیدم که جایگاهم را در زندگی پیدا کردهام. وقتی گزارشگر اخبار بودم، کار برایم خیلی غیر طبیعی بود. این که بدبختیها و سختیهای یک نفر دیگر را گزارش کنم و هیچ حسی به آن نداشته باشم. مثلا بعد از یک آتش سوزی که میرفتم برای تهیه گزارش، برمیگشتم و یک پتو هم با خودم میبردم. رییسم به من تذکر میداد و میگفت چه کاری دارید میکنید، شما فقط باید آن را گزارش کنید.
اینکه بتوانیم با همراهی یکدیگر جهان را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم، یعنی یک گام مهم و اساسی برا بهبود زندگی تمام مردم جهان برداشته ایم. آشنایی با شیوه زندگی و اقدامات افراد موفق و معروف جهان در جهت سرعت بخشیدن به این کار مهم جهانی، بسیار تاثیرگذار است. ما سعی کرده ایم با آماده سازی مجموعه برنامه های رایگان هیروتایم در توسعه این تفکر و باور صحیح، سهیم باشیم و به شما هم پیشنهاد می کنیم با تماشای آنها و بیان نظرات خود ما را همراهی نموده و شما هم در گسترش این تفکر و عملکرد زیبا سهیم باشید.
ادامه مصاحبه را در مقاله توصیههای اپرا وینفری برای موفقیت بخوانید.
پاسخ به نظر