خلاصهای از مقاله:
در این مقاله، بخش اول سخنرانی آرنولد شوارتزنگر، بازیگر، تهیه کننده، کارگردان و سرمایهگذار را میخوانید. در این بخش و بخش دوم مقاله، چند قانون برای موفقیت را از زبان وی، با شما در میان خواهیم گذاشت.
آنچه در این مقاله میخوانید:
داشتن رویا اولین قانون موفقیت
امروز قرار است من در مورد سه قانون اول موفقیت خود صحبت کنم. اولین قانون موفقیت را ذکر میکنم. اولین قانون موفقیت این است که یک رویا داشته باشید. اگر رویا و هدفی نداشته باشید، نمیدانید مقصدتان کجاست. یعنی نمیدانید که به کجا دارید میروید. بنابراین سرگردان به این طرف و آن طرف میروید و به هیچ جا نمیرسید. مثل این است که بهترین کشتی جهان را داشته باشید یا بهترین هواپیمای جهان را داشته باشید ولی ناخدا یا خلبان نمیداند به کجا میرود. همین طور سرگردان به این طرف و آن طرف میرود و به جایی نمیرسد یا حداقل به یک مقصد اشتباه میرسد. من خیلی خوشبخت بودم که هدفم راپیدا کردم.
تصمیم آرنولد برای مهاجرت و رفتن از اتریش
سال 1947 در اتریش متولد شدم. بعد از جنگ جهانی دوم. وقتی بزرگ شدم از اتریش خوشم نمیآمد. مشتاق بودم که از آن کشور بیرون بیایم. نمیتوانستم تصور کنم که یک روزی کشاورز بشوم یا در کارخونه کار کنم یا چیزی شبیه به اینها. علیرغم این که پدر و مادرم میخواستند که آنجا بمانم و یک زندگی عادی تشکیل بدهم. پدرم میخواست که مثل خودش پلیس بشوم. مادرم هم میخواست که آنجا بمانم و ازدواج کنم. احتمالاً با دختری به اسم هایدی. چند بچه بیاورم و مثل بچههای خانواده Von Trap در فیلم «اشکها و لبخندها» این طرف و آن طرف بدوند. اما این رویای آنها بود نه من. رویای من چیز دیگری بود. من فکر میکردم که متولد شدهام که یک کار منحصر بهفرد و خاص و بزرگ انجام بدهم. دائما در حال جستوجو بودم. وقتی یازده ساله بودم و به مدرسه میرفتم، یک روز یک مستند در مورد آمریکا دیدم. در این مستند آسمان خراشهای عظیم را نشان میداد. ساختمانهای بلند، پلهای عظیم، بزرگراههای شش بانده. ماشینهای عظیمالجثه با بالهایی که از دو طرفشان باز شده بود. اینجا بود که به خود گفتم: «من دوست دارم اینجا باشم.» نمیخواهم اینجا در اتریش باشم. در این خانههای روستایی و ساختمانهای کوچک. همه چیز قدیمی است. میخواهم به آمریکا بروم. اما سوال این بود که چطور به آمریکا بروم. آن موقع این سفر مثل حالا ارزان نبود. خیلی گران بود.
مجله ای که الهام بخش آرنولد شد
یک خوش شانسی دیگری که داشتم این بود که یک روز بعد از مدرسه در شهر گراتس از جلوی مغازهای به اسم گرول رد شدم. تنها مغازهای بود که اجناس آمریکایی می فروخت. یک روز دیدم که شلوار جین آمریکایی آورده است. وزنه و دمبل و هالتر و نیمکت ورزشی داخل ویترین بود. رفتم داخل و به اجناس آنها نگاه کردم و یک مجله دیدم. یک مجله بدنسازی بود که روی جلدش عکس Reg Park بود. آن موقع رج پارک، 3 بار Mr. Universe «قهرمان بدنسازی» شده بود. در سینما او را در نقش هرکول دیده بودم. روی جلد نوشته بود که چگونه رج پارک، قهرمان بدنسازی جهان، نقش هرکول را بازی کرد. آن مقاله در مورد این بود. نگاهی به جلد مجله کردم و به خودم گفتم: «باید آن را بخرم.» مجله را خریدم.
مقاله پیشنهادی: 15 ایده الهامبخش برای ساخت زندگی هدفمند
به خانه رفتم و چندین بار از اول تا آخر آن را خواندم. همه چیز در مورد رج پارک نوشته شده بود. این که چطور ورزش میکرد، چطور در لیدز تمرین میکرد. در یک شهر کارخانهای در انگلستان که هرروز سه تا چهار ساعت تمرین میکرد تا قهرمان اروپا بشود. این که چطور تبدیل شد به قهرمان انگلستان. بعد از آن قهرمان اروپا و در نهایت قویترین مرد جهان. همچنین این که چطور برای بار دوم و سوم عنوان «قویترین مرد جهان» رادریافت کرد. این که چطور برای بازی در نقش هرکول کشف شد. من این مطالب را خواندم و با خودم گفتم «وای، این میتواند نقشه راه من در زندگی باشد.» این دقیقاً همان کاری است که من میخواهم انجام بدهم. من هم میخواهم دقیقاً مثل Reg Park، قهرمان بدنسازی شوم. من هم میخواهم مثل Reg Park وارد دنیای سینما بشوم و میلیونها دلار درآمد داشته باشم و معروف و پولدار بشوم. دقیقاً مثل Reg Park. میدانید چه احساس فوقالعاده ای بود که من می دانستم کجا دارم میروم.
چرا باید در کار و زندگی هدف داشته باشیم؟
اکثر مردم نمیدانند که هدفشان چیست و به کجا میروند. من میدانستم هدفم چیست. میخواستم مثل رج پارک، قهرمان بدنسازی بشوم. الان سوال فقط این بود که چطور این کار را انجام بدهم. من خیالم راحت بود. چون وقتی هدف و رویایی در سر دارید، همه چیز برایتان ساده میشود. اگر مثلا درآمریکا بررسی کنید که چند درصد از مردم شغل خود را دوست دارند، میبینید که 74 درصد مردم آمریکا از شغل خود متنفر هستند. در اروپا هم خیلی تفاوتی ندارد. اکثریت مردم شغل خود را دوست ندارند، چون هدفی نداشتند که دنبال کنند. به همین خاطر محبور هستند این شغل را انجام بدهند، یعنی بیهدف پرسه میزنند و وقتی میبینند یک موقعیت شغلی وجود دارد، وارد آن شغل میشوند تا فقط شاغل باشند. با این حال، وقتی شغل تبدیل به یک روتین میشود، دیگر فقط کار است و هیچ لذتی ندارد. بنابراین وقتی میبینید که فقط یک چهارم مردم از شغل خود لذت میبرند، واقعاً ناامید کننده است. من واقعاً خوشبخت بودم، چون میدانستم که دارم چه کار میکنم. مثل این است که یک دانشجوی رشته پزشکی میداند که قرار است دکتر بشود و میداند به کجا میرود. من میدانستم کجا میروم.
زمانی که فیلم Pumping Iron پخش شد، مردم وقتی من را در باشگاه و در حال تمرین میدیدند، از من میپرسیدند: «چرا پنج، شش ساعت در روز تمرین میکنی و همیشه لبخند به لب دارید؟ بقیه هم دارند به سختی تو کار میکنند، اما قیافههایشان اخمو است. دلیل آن چیست؟» من به آنها گفتم: «هدفم رسیدن به طلا و کسب عنوان قهرمان جهان است.» پس هر حرکتی که انجام میدهم، به من کمک میکند به آن هدف برسم و این رؤیا به واقعیت تبدیل بشود. هر ستی که انجام میدهم، هر بار که تمرین را تکرار میکنم، هر وزنهای که بلند میکنم، من را یک قدم به هدفم نزدیکتر میکند. بنابراین من همیشه بیصبرانه منتظر زدن اسکوات 500 پوندی بعدی بودم، مشتاق بودم که پرس 500 پوندی بعدی را بزنم، مشتاق دور بعدی 2000 تایی دراز و نشست بودم، مشتاق تمرین بعدی بودم. برای نمایش نیم ساعته و تمام کارهایی که باید انجام بدهم تا قهرمان بشوم.
با تصویرسازی به هدف خود برسید
احساسی که از دانستن هدفم داشتم، فوقالعاده بود. درذهنم تصویرسازی میکردم. وقتی داشتم در تمرینها وزنه را بالای سرم میبردم، در واقع داشتم در ذهنم بالا بردن جام قهرمانی را تجسم میکردم. دائما به همین موضوع فکر میکردم. در بیست سالگی، به لندن رفتم و در مسابقات قهرمانی شرکت کردم و عنوان جوانترین قهرمان جهان را به دست آوردم. فقط به این دلیل که هدف داشتم. حرفهایی که تا به اینجا زدم برای هر کاری صادق است و نه فقط بدنسازی. در بازیگری هم همینطور بود. یادم است سر فیلم Conan the Barbarian داشتم بر روی صخرهها سینهخیز میرفتم و یک شمشیر هم در دستم بود. روی چهار درست و پا میخزیدم. از آنجا که من Conan بودم، لباسی تنم نبود، به همین خاطر با زانوها و آرنجهای برهنه روی صخره چهار دست و پا میرفتم. بعد از ده برداشت، آرنجها و زانوهایم خونریزی کرده بودند. کارگردان به من گفت: «برای این شرایط متاسف هستم، اما یک برداشت دیگر لازم داریم. یک صحنه کلوزآپ از شما که شمشیر به دست، به سمت دوربین میخزید. میتوانید یک برداشت دیگر را تحمل کنید؟» من گفتم» «نمیدانم در مورد چه صحبت میکنید. حال من خوب است. او گفت: «خونریزی دارید و من گفتم حس نمیکنم، چون دارم تصور میکنم که این صحنه در فیلم به چه صورت خواهد شد.» من خیلی در مورد این صحنه هیجان دارم. داشتم صحنه خزیدن پشت Thulsa Doom را تصور میکردم که جیمز ارل جونز نقش آن را بازی میکرد. خزیدن پشت سر او با شمشیر، بلند شدن پشت سر او و بریدن سرش. بعد سر او در هوا میچرخد و خون همه جا پخش میشود. بعد از آن، آرام آرام از پلهها پایین میافتد. بدنش کم کم به کناری میافتد. من همه اینها را داشتم تصور میکردم و همه اینها خیلی مهم بود. چون او در فیلم، پدر و مادر من یعنی Conan را کشته بود. این انتقام بود. او همیشه میگفت که جسم انسان از فولاد هم قویتر است و من میخواستم به او ثابت کنم که نه، فولاد از جسم انسان قویتر است. این تصویر در ذهنم بود و برایم مهم نبود که برای رسیدن به آن نیاز به 50 یا حتی 100 برداشت دیگر داشته باشم. هرچقدر هم که آرنج و زانوهایم خونریزی داشته باشند، تصویری که از آن صحنه در ذهنم بود، آنقدر مهم بود که اهمیتی نداشت چند بار تکرارش کنم. در نهایت موفق شدیم.
مقاله پیشنهادی: قدرت تصویرسازی ذهنی
تصویرسازی به موفقیت سیاسی آرنولد کمک کرد
در سیاست هم همینطور بود. یادم است که در سیاست هم یک رویای مشخص داشتم. این که رهبر کالیفرنیا بشوم. چون این آخرین حدی بودکه میتوانستم جلو بروم چون متولد آمریکا نبودم نمیتوانستم رییس جمهور بشوم. فرماندار پنجمین ایالت بزرگ آمریکا یا به عبارتی پنجمین اقتصاد بزرگ جهان، بالاترین جایگاه و بالاترین حد موفقیت در سیاست برای من بود. مردم به من میگفتند چرا دنبال یک چیز کمتر نیستی چون هیچوقت موفق نمیشوی. اما من کاندید شدم و دو ماه بعد فرماندار کالیفرنیا شدم. باز هم به این دلیل که برنامه مشخصی داشتم. از اینکه قرار است برای کالیفرنیا چه کار کنم. پس من به شما میگویم اگر تصویرسازی کنید، تلاشها برای شما لذتبخش میشوند. باید برای زندگی خود هدف داشته باشید. بنابراین این قانون اول است: هدف داشته باشید.
دنبال نمودن شیوه زندگی و در واقع لایف استایل افراد موفق جهان، یکی از راهکارهای مهم برای پیدا کردن راه درست زندگی و کسب و کار می باشد. آشنایی با افراد موفقی که عملکرد آنها در زندگی، مورد علاقه شما می باشد، تصویرسازی شما از یک زندگی صحیح را بهتر و طی کردن مسیر پیشرفت و موفقیت را برای شما آسانتر می سازد. دقیقا همان نکته ای که در مجموعه برنامه های جذاب و رایگان هیروتایم به آن می پردازیم.
ادامه مصاحبه را در مقاله داستان انگیزشی زندگی موفق آرنولد شوارتزنگر بخوانید.
پاسخ به نظر