خلاصهای از مقاله:
در مقاله قبلی، بخش اول مصاحبه برایان الیوت با ست گودین از نویسندگان و کارآفرینان مشهور آمریکایی را خواندید. در این بخش به بیان اهمیت خلاقیت در کسب و کار می پردازیم.
آنچه در این مقاله میخوانید:
چرا دیگر کنجکاو نیستیم؟
برایان الیوت : چگونه این طور شدیم؟آیا بی حس شدیم؟ آیا آنقدر زیاد داریم که دیگر برایمان مهم نیست؟ فناوری دم دست همه ما است و نیازی نیست راه دوری بریم تا به آن برسیم. بیشتر آن مجانی است. چرا دیگر کنجکاو نیستیم؟
ست گودین: می دانید ما را شستشوی مغزی دادند. وقتی برق وارد خانههای آمریکا شد، در هر خانه فقط یک عدد پریز برق بود، با یک عدد لامپ. هیچ وسیله برقی نبود. وقتی ماشین ظرفشویی و لباسشویی اختراع شد، اگر میخواستید استفاده کنید، اول باید لامپ را از جایش بیرون می آوردید و به جای آن پریز لباسشویی را وصل میکردید تا کار کند. در واقع مجبور بودید که بفهمید چطور کار میکند وگرنه دچار برق گرفتگی میشدید. وقتی از این مرحله رد شدیم، تا اواخر دهه 1940 بیزینسها کار میکردند، برق کار میکرد، اتومبیل کار میکرد، کل سیستم کار میکرد. مدارس وارد شدند و مغز ما را شستشو دادند تا فقط همه چیز را قبول کنیم. هیچ سوالی نپرسیم. هیچ قسمتی داخل وسایل وجود نداشت که خود کاربر بتواند آن را تعمیر کند. دیگر نمیتوانستید پیچگوشتی داشته باشید، نباید چیزی را باز کنید. بانکهای بزرگ و شرکتها و آژانسهای دولتی همه میگویند سؤال نپرسید.
برایان الیوت: باید دنباله رو باشید.
ست گودین: بله. اما الان در یک عصر دگرگونی هستیم که خیلی چیزها دوباره در حال ساخته شدن هستند. یک مرتبه یک جوان 20 ساله یک وب سایت میسازد که میلیاردها دلار درآمدزایی دارد. بقیه هم فقط می گویند: «چرا به ذهن ما نرسید؟» چون منتظر هستند که دیگران به آنها بگویند چه کار کنند.
آیا ذهنیت کارآفرینی دارید؟
-: مشکل این است که ما خیلی وقتها به خاطر امتحان کردن چیزهای جدید تنبیه شدیم و یاد گرفتیم که این کار را انجام ندهیم.
+: درست است و ما خودمان را تنبیه میکنیم. اما امروزه به خاطر امتحان کردن کارهای جدید، تنبیه نمی شوید. امروز نسبت به هر دورهای در کل تاریخ، امتحان کردن چیزهای جدید راحتتر شده است. تنها کسی که مانع شروع بیزینس شما میشود، خودتان هستید. دسترسی به فناوری، دسترسی به سرمایه، دسترسی به اطلاعات، دسترسی به بازارها. هرگز در طول تاریخ این طور نبوده است . آن زمان که من میخواستم بیزینس خودم را شروع کنم، نیاز به 70 نفر کارمند و میلیونها دلار سرمایه داشتم، اما در حال حاضر، پروژه دامینو از صفر شروع کرده، پروژه Squidoo با هیچ شروع کرده است. تنها مانع در ذهن شماست که استیو پرسفیلد به آن «مقاومت» میگوید.
برای کارآفرینی خودتان دست به کار شوید
ـ: هزاران و میلیونها کتاب وجود دارند که به ما میگویند چه کار کنیم، میتوانیم به دانشگاه برویم تا به ما یاد بدهند چه کار کنیم، اما چیزی که نمی دانیم این است که چطور و از چه مسیری آن را انجام بدهیم. در مورد این اقدام اولیه صحبت کنید.
+: اولین نکته در مورد اقدام اولیه این است که هیچ کس آن را به شما نمی دهد، بلکه خودتان باید آن را انجام دهید. خیلی جالب است. بسیاری از مردم به آن توجه نمیکنند، اما واقعیت دارد. من در دانشگاه نیویورک درس میدادم. یکی از محبوبترین کلاسها را داشتم و 60 نفر دانشجو . ولی هیچ امتحان و تکلیفی در کار نبود. صد در صد مشارکت کلاسی. یک بار رفتم سر کلاس و گفتم همه موبایل هایشان را در بیاورند . به آنها شماره تلفن یک نفر را دادم و گفتم: «هر نفر بیاید جلو کلاس و زنگ بزند به یک نفر و عضویت مجله تایم را به او بفروشد. همه همکلاسیها هم تو را نگاه میکنند. به من بگو نقص این کار چیست؟ نقص آن این است که تلفن را قطع میکنند، اما اگر زنگ نزنید نمره مردودی به شما میدهم.» یک سوم کلاس تماس نگرفتند. برای افرادی که هرگز از آنها خواسته نشده که اقدام اولیه را انجام بدهند، فکر این که جلو همکلاسیها به صورت فیالبداهه با یک غریبه صحبت کنند، بسیار استرس زا است و راحت آن را رها میکنند. وقتی میروید سال دوم دانشگاه، دائما دنبال نمرههای ممتاز هستید. سال سوم هم دنبال نمرههای ممتاز هستید و میگویید این چیست، چطورکار میکند؟ دستورالعمل آن چیست؟
مقاله پیشنهادی: استفاده از تکنیک طوفان فکری برای افزایش خلاقیت
ابتکار و خلاقیت رمز پیشرفت کشورهای صنعتی
-: دقیقاً. همان تطابق است.
+: کنجکاو هستم بدانم. من مدتی در ژاپن بودم و در این کشور تطابق داشتن به دلایلی بسیار مهم است. مثلاً جبر جغرافیایی که آنها را مجبور کرده بسیار نزدیک به هم زندگی کنند. در فرهنگشان جا افتاده است. این فرهنگ در کشورهای دیگر هم هست؟ مثلاً سنگاپور در مقایسه با ژاپن. ژاپن مشکل دارد، چون این تطابق اثر ندارد. برای سونی اثر نداشت و برای خیلی از شرکتهای دیگر هم اثر ندارد. چون تنها کاری که میکنید همانی است که قبلاً انجام میدادید. سنگاپور هم مثل ژاپن پرجمعیت است. اما دولت میگوید مردم آزادی نداشتهاند، اما ما به آنها آزادی میدهیم و اصرار داریم که شکست بخورید. میتوانید شکست بخورید و بیزینس های مختلف را امتحان کنید و آنها کشور را برای این ساخته اند. مثلاً در چین میگویند: «ما نمیخواهیم سازنده ارزان آشغالهای بقیه باشیم. نمیخواهیم عاقبتمان این گونه باشد.» به همین دلیل دائما بالاتر میروند و چیزهای جدید اختراع میکنند. مثل انرژی خورشیدی و خودروهای جدید. آنها منتظر نمیشوند که یکی از آمریکا برایشان طرحها را بفرستد. ما داریم شکست میخوریم چون دلمان را با این خوش کردیم که تنها مردمی در جهان هستیم که میتوانیم اقدام ابتکاری انجام بدهیم، اما تنها کاری که بلد هستیم این است که مسابقات super bowl را نگاه کنیم.
-: این خیلی اثربخش است. مخصوصاً مثل سنگاپور. اگر مسئولان رده بالا به شما این اجازه را بدهند. حالا سوال من این است: «اگر ما در آخرین رتبه سلسله مراتب باشیم و بخواهیم کاری انجام بدهیم باید از چه کسی اجازه بگیریم؟ از بالاییها؟ که میتوانند مانع بشوند؟ چه کسی را باید اول متقاعد کنیم؟ این فقط به ما مربوط میشود؟ آیا خودمان باید تغییری را ایجاد کنیم که میخواهیم در دنیا ببینیم؟
موانع خلاقیت را از جلوی راه خود بردارید
+: این ایده که مثلاً رییسم نمیگذارد فکر کنم مشکل بزرگی است. اجازه بدهید با این شروع کنم. مثلا به رییستان میگویید: «میشود این کار را انجام بدهم؟» و او بگوید: «نه.». مسلم است که می گوید نه. او میگوید: «نه»، چون در واقع شما دارید میگویید: «اگر من این کار را انجام بدهم و شکست بخورد تقصیر شما است، اما اگر موفق بشود، اعتبارش برای من خواهد بود.» معلوم است که هیچ رییسی این کار را نمیکند.
-: حتی ممکن است بخش منابع انسانی هم مخالفت کند. مثلاً میگویند فقط باید خودکار آبی داشته باشید.
+: نکته مهم این است. اگر شما صادقانه در شرکتی کار میکنید که به شما اجازه خلاقیت نمی دهند، باید کاری کنید که شما را اخراج کنند. چون اولاً که فکر نمیکنم در چنین شرکتی بشود کار کرد و اگر هم بشود چرا باید وقت خود را با این کار، امروز و فردا و ماه بعد و شش ماه بعد هدر بدهید؟
-: من در این مورد با افراد زیادی صحبت کردم. شاید فقط در ذهن خودمان است.
+: دقیقاً درست است. همین است.
_: دقیقاً. موضوع این است که حس میکنیم گیر کرده ایم.
از آزادی خود در کسب و کار استفاده کنید
+: یک مثال بزنم. من وقتی تنها شغل واقعیام را داشتم، میدانید شرکتم یک شرکت واقعی بود. آن روزها شرکتهای واقعی و شغلهای واقعی وجود داشتند. کارم این بود که مثلاً در روز کریسمس، که بیشتر مردم بازیهای کامپیوتری آموزشی میخریدند، من به تلفنها جواب بدهم چون هیچ کس نبود که تلفنها را جواب بدهد. خیلی سرگرم کننده بود. سه ساعت در روز با بچهها صحبت کنید و صبح کریسمس به آنها کمک کنید. آیا قرار بود من را به خاطر این کار اخراج کنند؟ در هر شرکتی، میتوانید تصور کنید به خاطر چنین کاری اخراج بشوید؟ دو هفته بعد، در جلسه بودیم و یک نفر داشت در مورد بازنویسی دستورالعملها صحبت میکرد. من گفتم: «وقتی تلفنها را جواب میدادم با 200 نفر صحبت کردم. همه ساکت شدند. چون فهمیدند که من متخصص هستم. چرا؟ چون وقتی با تلفن صحبت میکنید، میفهمید که باید چه بگویید. شما تنها کسی هستید که در بین همکاران هم سطح خودتان با مشتریان صحبت کردید. من با 200 مشتری صحبت کرده بودم. هزینه این کار چیست؟ نکته این است که همه ما بیشتر از آن چیزی که فکر میکنیم آزادی داریم. حتی اگر پیش خدمت رستوران باشید. میتوانید پیش خدمتی باشید که اگر آنجا نباشید غیبتتان را حس کنند.
برای موفقیت در کسب و کار متفاوت عمل کنید
-: بله و این که اگر دستمالها سر جایشان نیستند یا باید قاشقها را برق بیندازند، خودتان آن را انجام بدهید. خودتان مسئولیت را قبول کنید.
+: بله. هر از گاهی میشنویم که یک گارسون انعام ده هزار دلاری گرفته است، چون یک مشتری زیاد به آن رستوران می آمده است و در نهایت به او گفته متشکرم. آن گارسون کارش را برای انعام ده هزار دلاری انجام نمیداده است، بلکه به این دلیل که کشف کند چطور متفاوت لبخند بزند، متفاوت حرف بزند تا مشتری با او ارتباط برقرار کند. این شغل اصلی او است. شغل اصلی گارسون این نیست که تخم مرغ را از یه جای رستوران به جای دیگه ببرد، چون مشتری میتواند در رستورانهای سلف سرویس، خودش همین کار را انجام بدهد. مشتری به سمت تو میآید، چون تو یک انسان هستی و کاری که انسانها انجام میدهند همان ارتباط برقرار کردن است. این بخش انسانی است که گم شده بود، اما دوباره در حال برگشتن است. یک جملهای هست که امروز دائما در ذهن من تکرار میشود. تام پیترز چند سال پیش در مجله تایمز یک مقاله نوشته بود به اسم «برند تو را میخواند. »که عالی بود. این مقاله، دیدگاه مردم را در مورد برندینگ کاملا تغییر داد. اما نکته این است که من برند نیستم، شما برند نیستید. شما انسان هستید. تفاوت زیادی بین برند Dell و مایکل دل وجود دارد. به نظرم داریم وارد عصری می شویم که انسان بودن اشکالی ندارد.
مقاله پیشنهادی: چگونه میتوان در کسبوکار موفق شد؟
-: عالی. ست ممنونم که امروز به اینجا آمدید.
فقط می خواهم بگویم که جامعه ما باید بفهمد که هرروز باید امتحان کرد. مثل دنبال کردن نقشه راه نیست. اینکه با مردم ارتباط برقرار کنی و آنها را رشد بدهید. به نظرم دنیای ما این را کم دارد. ممنونم.
+: ممنون از شما.
شغل ایده آل شما باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟ آزادی از المان زمان و مکان برای شغلی که انتخاب می کنید، چقدر اهمیت دارد؟ شروع بیزینس های آنلاین آن هم در یک مارکت پلیس جهانی، یکی از شغل های محبوب جهان است چون فرد را محدود به زمان و مکان خاصی نمی کند و زمینه کسب درآمد دلاری را فراهم می کند. جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص بیزینس بزرگ و پرسود آمازون، پیشنهاد ما مشاهده ویدیوی معرفی این بیزینس است.
پاسخ به نظر