خلاصه ای از مقاله
میترا محمدزاده به خوبی نشان داد که افرادی میتوانند موفقیت بیشتری کسب نمایند که در مشکلات به دنبال نکات مثبت باشند و با منفیاندیشی دست از تلاش بر ندارند. درک رویایی که در سر دارید گاهی برای دیگران سخت میباشد و همین دلیلی برای مخالفت آنها با شما میگردد. اگر به رویای خود باور دارید برای رضایت دیگران زندگی نکنید و زندگی خود را دنبال نمایید.
آنچه در این مقاله می خوانید:
- برای رسیدن به اهداف خود سرسخت باشید
- اتفاقی که تحقق رویا را به تاخیر انداخت
- تلاش برای رسیدن به موفقیت شغلی
- تلاش برای رسیدن به موفقیت شغلی
- برای مردم زندگی نکنید
زندگی شگفت انگیز میترا محمدزاده
میترا محمدزاده نامی است گوش آشنا در حیطه تغییر، رشد و آگاهی و ساخت یک زندگی شگفت انگیز. او نمونه یک زن کرد واقعی است. زندگی هر تاسی که برایش ریخت، او بازی کرد.
پیش رفت، دیوار تابوها را شکست، برای آنچه میخواست جنگید، پشتکار و تلاش هیچ وقت تسلیم باورها و افکار سنتی نشد. در ادامه شاهد داستانهایی اعجاب انگیزی خواهید بود که از زبان خود میترا محمدزاده میشنوید که تعریف میکند.
برای رسیدن به اهداف خود سرسخت باشید
من دیپلم خود را در زمان جنگ و به روش خودخوان گرفته بودم. ایلام شهری بود که معلمان تمام جنگ در بمبارانها بودند و کسی نمیتوانست به عنوان معلم وارد این شهر شود و تدریس کند. آموزش و پرورش همیشه این دغدغه را داشت که معلمها را به خصوص برای ما بیاورد. من خواهر دوقلویی به اسم مینو و یک خواهر بزرگتر دارم. رشته ما تجربی بود.
در ایلام و شهرهای مرزی جنگزده، معلمی نمیرفت که جان خودش را در خطر بیندازد، چون به هر حال زمان جنگ بود و شرایط لازم فراهم نبود. بنابراین ما مجبور بودیم که از رشته تجربی به رشته انسانی تغییر رشته بدهیم و خودمان درس بخوانیم.
در نتیجه این که خودمان درس بخوانیم و دیپلم بگیریم بسیار سخت بود. در آن زمان قبول شدن در کنکور واقعا کار دشواری بود. باید از سطح دانش بالایی برخوردار میبودیم تا بتوانیم آن امتحان را پشت سربگذاریم.
برای تحقق رویایتان بجنگید
برای من بسیار مهم بود که یک فرد تحصیلکرده باشم. اطرافیان و خانواده تأثیر زیادی بر روی من میگذاشتند. پدرم تحصیلکرد بود ولی بیشتر از شوهر خالهام تأثیر گرفتم. ایشان دکتر علی محمد خلیلیان بودند.
ایشان دکترای خود را از ایتالیا گرفته بودند. هر وقت از ایتالیا میآمدند یا هر وقت تهران به خانه او میرفتیم و کتابخانهاش را میدیدم، با خودم میگفتم: من هم باید کتابخانه خصوصی داشته باشم.
جرقه اولین رویا چه زمانی زده شد؟
جرقه رویاهای من زمانی زده شد که در 17 سالگی باید کنکور دو مرحلهای میدادم. این موضوع به سال 1364 برمیگردد. در آن زمان که مصادف با دوران جنگ بود، پذیرفتهشدن در دانشگاه کار سختی بود. من در دانشگاه قبول شدم. از خوشحالی بسیار ذوق کرده بودم. به خانه آمدم و با هیجان گفتم که در دانشگاه قبول شدهام.
اتفاقی که تحقق رویا را به تاخیر انداخت
اما بزرگترها برای من تصمیم گرفتند که ازدواج کنم. در آن زمان من 18 ساله بودم. آن موقع، ازدواج کردن واقعا برای من سخت بود. نمیخواستم و میگفتم میخواهم به دانشگاه بروم.
شرط ازدواج خود را هم این گذاشتم که به دانشگاه بروم. از همسرم که پسر عموی من نیز است، خواستم به صورت کتبی بنویسد که به من اجازه رفتن به دانشگاه را در طول زندگی خواهد داد.
نقش شور و اشتیاق در تحمل سختیها
رفتن به دانشگاه شده بود شور و اشتیاق من تا توان ادامه دادن داشته باشم. من کرج ازدواج کردم و برای زندگی به ایلام رفتم. یعنی در واقع اولین مهاجرت زندگی من بود. جایی که حتی یک کلمه کردی بلد نبودم. سالها و ماهها طول کشید تا من کردی یاد بگیرم و با محیط کردنشین آنجا و آداب و فرهنگ خاص کردی آشنا شوم.
انسان همیشه باید یک سوخت داشته باشد که توان ادامه دادن برای زندگی را داشته باشد. شبها که چشمانم را میبستم خودم را رو به روی در دانشگاه تهران تصور میکردم که در حال وارد شدن به آن هستم. همین به من انرژی خاصی میداد که دوباره بلند شوم و در بمبارانها و شرایط سخت دوام بیاورم.
در جریان بمباران بود که اولین فرزند خود را که چند ماهه باردار بودم از دست دادم. شرایط بسیار سختی بود. تصور کنید زمانی که درگیر هستید و دارید میجنگید که زنده بمانید چقدر سخت است.
برای مشاهده فایل ویدیویی این مصاحبه در یوتیوب، لینک زیر را دنبال نمایید.
برنامه پشن تایم ، مصاحبه با میترا محمدزاده - کسی که رویایش را دنبال کرد
رؤیایی که به واقعیت پیوست
بالاخره سال 1372 توانستم به رویای خود برسم. دانشگاه قبول شدم. همسرم من را حمایت کردند. دانشگاه من اراک واحد محلات بود. من طی هفت ترم و با معدل الف فارغ التحصیل شدم. آنقدر شوق و ذوق داشتم که پسر 5 سالهام را با خودم میبردم. وقتی برای رسیدن به یک هدف شوق دارید، لذت لحظه رسیدن به آن، حالتان را خوب میکند.
تغییر عادت سخت است
رسیدن به رویاها در واقع یک شروع جدید و دوباره متولد شدن است. در این لحظات، نمیتوانید انرژی را از خودتان بگیرید. بعضیها میگویند که انگیزه برای رسیدن به هدف خود ندارم. اما وقتی که چشمان خودتان را میبندید و لحظهای را تصور میکنید که به هدف خودت رسیدهاید، حال چه ورود به دانشگاه باشد یا حتی یک هدف کوچک هم باشد، مثلاً شروع سبک تغذیهای سالم یا تغییر عادتها یا حتی تغییر ساعت رفتن به رختخواب باشد.
شروع عادتهای جدید سخت است، ولی وقتی برای آن انگیزه داشته باشید، به آن میرسید و حالتان خوب میشود. این همان سوخت ماشین است. نلسون ماندلا میگوید: مهم نیست که آهو باشید یا شیر. آهو هر روز میداند که بالاخره طعمه شیر میشود، ولی با این وجود، باز هم ادامه میدهد. از دویدن نمیایستد.
تلاش برای رسیدن به موفقیت شغلی
سال 1375 از دانشگاه محلات فارغالتحصیل شدم. بعد از فارغ التحصیلی از این جا به بعد باید همسرم را راضی میکردم که به من اجازه رفتن به سرکار را بدهد. واقعاً سخت بود. چون دیگران میگفتند که او همه چیز دارد، اما همسرش میخواهد سرکار برود که حتماً از روی نیاز است.
به هر حال فرهنگ ما به صورتی است که مرد، خانواده را به لحاظ مالی پشتیبانی میکند و بسیار سخت است که همسر او سرکار میرود. چون دیگران فکر میکنند از روی نیاز است. با این حال، من همیشه دنبال موقعیت اجتماعی میگشتم و معتقد بودم که یک زن باید موقعیت اجتماعی داشته باشد.
با شرایط سخت در موسسه تحقیقات مهرشهر کرج قبول شدم. این بعد از معلمی در نهضت سوادآموزی دومین شغل من به حساب میآمد. حالا من باید در تهران کار میگرفتم. باید هفت خوان رستم را طی میکردم. این یک شروع و جهش و ثابت کردن دوباره برای من بود که نشان دهم بله توانستم.
تاثیر افراد مثبت اندیش در زندگی
من در دانشکده روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی کار میکردم. مسئول قسمت تحصیلات تکمیلی آنجا بودم و با گروه روانشناسی آن، خانم دکتر فردوسی عزیز، خانم دکتر لادن منصور و خانم دکتر عارفی و آقای دکتر حمیدرضا پوراعتماد کار میکردم. همه این افراد عزیزان من در دانشکده شهید بهشتی بودند و من هنوز به تک تک آنها ارادت خاصی دارم.
آقای دکتر محمد حسن پرداختچی که من واقعاً مدیون ایشان هستم. ایشان به من گفتند: «برو، ادامه بده، چون میتوانی.» دو نفر نقش اصلی در زندگی من داشتند که من شروع موفقیت خود را مدیون آنها هستم.
آقای دکتر محمدحسن پرداختچی در آن زمان رئیس دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی بودند. ایشان پدر منابع انسانی ایران هستند. ایشان به من گفتند: «تو میتوانی بروی.» او در شرایط سختی این موضوع را به من گفت.
خداوند سال 68 پسرم مهرزاد را به ما عطا کرد در واقع او فرزند سوم ما بود که سال 2005 به دنیا آمد. در آن شرایط که فرزندم را از دست داده بودم، دیگران به من میگفتند یک فرزند دیگر به دنیا بیاور تا حالت خوب شود و زندگیات عوض شود و روابط زناشویی بهتری با شوهر خودت داشته باشی.
من فرزند سوم خود را در همان شرایط سخت به دنیا آورده بودم. دخترم وقتی به دنیا آمد فوت کرد و من دچار افسردگی شدیدی بعد از زایمان شدم. درست در همان شرایط سخت که در بیمارستان شهید زرگنده بودم.
آقای دکتر به همراه همکاران دیگر دانشکده بسیار لطف کردند و به ملاقات من آمدند و گفتند: این بچه از بین رفت. تو میخواستی درس بخوانی، این بچه را برای شوهرت آوردی. برگرد سر درست چون تو میتوانی. آن موقع دانشجوی دانشگاه پیام نور در مقطع فوق لیسانس، رشته برنامهریزی درسی بودم.
نقش منتور در رشد و تکامل فردی
مشاور و منتور، بزرگترین نقش را در زندگی من داشت. اولین مشاوری که زندگی من و خانوادهام را تغییر داد، خانم دکتر لادن منصور بود. من واقعاً از ایشان ممنون هستم. ایشان به من یاد داد که دنبال هدفهای خود بروم. به نظر من مشاور کمک زیادی میکند.
ممکن است به جایی برسید که فکر میکنید تمام شده است، تازه شروع کار است. من افسردگی شدید داشتم و سیتالوپرام مصرف میکردم. در آن لحظه تصمیم گرفتم که تسلیم نشوم. با خودم گفتم تختی تختی شد، چون چمباتمه نزد و بلند شد. پس تو هم چمباتمه نزن و بلند شو.
همیشه آرزو داشتم که دکتر شوم. قبول شدن در رشته پزشکی در کنکور دو مرحلهای به من انرژی میداد. با خودم میگفتم داری تمام میشوی، اما دکتر نشدی. همیشه به بچهها میگفتم میخواهم خارجی حرف بزنم.
جالب است که نمیدانستم خارجی یعنی انگلیسی. همیشه میگفتم میخواهم خارجی حرف بزنم. کتابهای دایی علی را روی میز کارش دیده بودم که به زبان انگلیسی بود.
همیشه حسرت دکتر نشدن در دل من بود. همانطور که گفتم زندگی من آزمون و خطا بود. با یکی از دوستان خود که خانقاه میرفت آشنا شدم. میدانید وقتی انسان افسرده است به هر چیزی آویزان میشود. یکی میگوید کلاس مدیتیشن برو یا یک نفر دیگر کلاس انرژی درمانی را پیشنهاد میکند.
مرتب از این شاخه به آن شاخه میپریدم. فقط میخواستم نیفتم. اگر کسی ریسمان به شما میدهد، آنها را بگیرید. میدانم در آن شرایط آزمون و خطا است. امروزه همه چیز بسیار خوب شده است.
دنیای آنلاین، وجود لایف کوچهای زیاد. من در آن زمان آنها را نداشتم، اما در خودم بود. همانطور که گفتم مشاوره و افرادی که داشتم من را مرتباً بلند میکردند.
مقاله پیشنهادی: انتخاب بهترین منتور برای شروع فروش در آمازون
تصویرسازی و رسیدن به آرزوها
همانطور که گفتم وقتی برای به دستآوردن هدف خود، شور و اشتیاق و پشن داشته باشید، ملکه ذهنتان میشود. وقتی تصویر سازی میکنید و بنویسید به آن دست مییابید. من هر روز آرزویی که میخواستم به دست بیاورم را مینوشتم.
در واقع آن را میدیدم. امروز در این رابطه اصطلاحی به نام «setting» کردن وجود دارد که من آن زمان معنی آن را نمیدانستم. در عین حال یاد گرفته بودم که اگر آرزوی خود را بنویسم، عملی خواهد شد. همیشه شنیده بودیم که تکرار کردن یک موضوع آن را به اصطلاح ملکه ذهن میکند.
ماجرای ممنوع الخروجی میترا محمدزاده
تصمیم گرفتم که برای تحصیل به مالزی سفر کنم. روزی که به همسرم گفتم میخواهم از ایران بروم و کار جدیدی را شروع کنم. در آن زمان تَن و صدایم میلرزید. حتی پیش میآمد که یک هفته نمیتوانستم غذا بخورم، چون نمیدانستم حرفم را چطور بگویم که دل کسی را نشکنم. اعضای خانواده فقط تعداد انگشت شماری میدانستند که من میخواهم بروم.
از خانواده همسرم، فقط داماد خواهرشان در جریان بود. میخواستیم بگوییم تور سه کشور گرفتهایم، چون تعطیلات عید به آنجا میرفتیم. حالا فکر کنید در فرودگاه هستید و شرایط سختی را پشت سر گذاشته باشید. از جمله این که همسرتان را راضی کنید. به سختی با خانواده خداحافظی کردیم.
از پله برقی بالا رفتیم، مهرزاد که گذشت، نوبت من که شد پچ پچها شروع شد. آنجا فهمیدم که من را ممنوعالخروج کردهاند. چون اینقدر هضم موضوع رفتن من برای خانواده همسرم سخت بود. این که عروسشان از کشور خارج شود. چون نمیدانستند حالا باید به مردم چه بگویند.
آن لحظه که بسیار وحشتناک بود. در آن زمان بیمار بودم و دارو مصرف میکردم. فشار زیادی بر روی خود احساس میکردم و نمیتوانستم نفس بکشم.
برای مردم زندگی نکنید
واقعاً فکر کردم که همه چیز تمام شد. ولی آن زمان میگفتم حتماً حکمتی بوده است. جامعه به ما یاد میدهد که بگوییم حتماً سرنوشت و قسمت من اینطور بوده است. یک جایی قلبتان میشکند و جوابی برای شرایط خود ندارید و می خواهید به شکل عقلانی آن را درست کنید. آن لحظه چه کسی باید به خانه زنگ میزد تا شوهرم بیاید؟
شوهرم که به من گفته بود در چک سفید هر رقمی که میخواهی بنویس، اما نرو. گفتم میخواهم بروم، چون همه چیز تمام شده است. چنین سختی در زندگی خود ندیده بودم. آسان نبود. ده سال طول کشید تا آنها را ببخشم. شور و اشتیاق داشتم. این که ببخشم و رها شوم.
نمیخواستم اسیر افکار درونی شوم و این که همیشه با حرف مردم زندگی کنم. دکتر هلاکویی آنجا به من کمک کرد. او به من گفت: «تو بیماری و میخواهی همه را راضی نگه داری و راضی نگه داشتن مردم بیماری است. دخترم، برو خودت را نجات بده.»
من برای هدف خود انگیزه و اشتیاق داشتم و میخواستم برای آن بجنگم. برای حال خوب. برای این که دیگران را خوشحال نگه دارید، حال خوب را از خودتان نگیرید. گم شده بودم، میترا را گم کرده بودم.
بالاخره با هر زحمتی که بود بازگشتم. همسرم واقعاً زحمت کشید. از رضا واقعاً سپاسگزام چون به من کمک زیادی کرد. او از جریان ممنوعالخروج شدن من حقیقتاً خبر نداشت. یک ماه طول کشید، اما بسیار سخت بود. به مالزی و سراغ پسرم رفتم. آنجا شروع تازه زندگی من بود.
شروع سفر درونی میترا محمدزاده
دنبال این بودم که ببخشم. سفر درونی من از آنجا شروع شد. من با مدیتیشن، هندو و خواندن انگلیسی در دانشگاه توانستم به اینجا برسم. من دوباره دانشگاه رفتم، در حالی که انگلیسی بلد نبودم. فوقلیسانس خود را با معدل A گرفتم. چند مقاله از پایاننامه خود منتشر کردم.
برای سخنرانی بینالمللی به ژاپن رفتم. تحقیقات علمی زیادی انجام دادم. در مورد رابطه شخصیت و سبک یادگیری خیلی کار کردم. همان ترم در مالزی در مقطع دکترا پذیرفته شدم. در مورد رفتار سازمانی کارهای زیادی انجام دادم و همزمان با ایران ارتباط داشتم. همچنان روش من آزمون و خطا بود تا به آرامش دست پیدا کنم.
پسرم در دانشگاه ونکوور پذیرش گرفت و من هم سال 2011 به عنوان محقق همراه پسرم به آنجا رفتم. باز هم به زندگی دانشجویی خود ادامه دادم. دوست دارم همیشه این را بگویم که یک چیزی داشتم که هر روز به من شور و اشتیاق میدهد. این که هر روز بنویسم و اهداف خود را مرور کنم.
این که برای چه به کانادا آمدم. من همیشه board vision های خود را عکس دکتر میگذاشتم. با این که دارم دومین مدرک دکترای خود را در رشته مدیریت منابع انسانی، رهبری مثبت میگیرم.
این که درس میخوانم به کنار، دوست ندارم خودم را با تحصیلات و مدارک به دیگران معرفی کنم. میخواهم خودم را به عنوان یک زن مستقل نشان بدهم. این که اگر من میتوانم، پس شما هم میتوانید.
راههای مقابله با ترس درونی
تکنیکهای زیادی هست. از جمله این که با مشاور، لایف کوچ آشنا بشوید و به همه ترسهایی که در وجودش دارید و نمیگذارد که به هدف خود برسید، خداحافظی کنید. به این صورت تسیلم نخواهید شد و این قدرت را خواهید داشت که بتوانید با ترس روبهرو شوید. نکتهای که میخواهم به عزیزان در مورد ترس بگویم این است که این ترس، سایه درون شما است، با آن رو به رو شوید و با او دوست شوید.
آن ترس را به یک انرژی مثبت تبدیل کنید و از آن برای شناخت قسمت ناشناخته خود استفاده کنید. عادات جدید در خودتان ایجاد کنید و به نسخه بهتری از خودتان تبدیل شوید.
برای مشاهده فایل ویدیویی این مصاحبه در یوتیوب، لینک زیر را دنبال نمایید.
برنامه پشن تایم ، مصاحبه با میترا محمدزاده - کسی که رویایش را دنبال کرد
امیدواریم با ارائه این مطالب به پیشبرد اهداف شما کمک شایانی کرده باشیم. اگر شما دوست عزیز و همراه گرامی سایت عزت خواه دات کام مشتاق هستید در زندگی شخصی و کاری عملکرد بهتری داشته باشید، یک پیشنهاد ارزشمند برای شما داریم و آن مطالعه مقاله آشنایی با دوره پاراسل زندگی و تماشای ویدیو معرفی این دوره است. در پاراسل زندگی با روشی کاربردی برای ساخت یک زندگی ایده آل با شما همراه خواهیم بود.
پاسخ به نظر